سرزمين ايران در دوران شاهنشاهي نادرشاه افشار (افشارها) |
با گذشت روزگاران، تاريخ به ما ميگويد که در همه حال بخش هايي از سرزمين شاهنشاهي ايران جدا شده است. در برخي برههها ايران به تصرف اسکندر مقدوني، چنگيز و مغول و تازي ها در آمده و همواره از ترک تازي هاي ازبک ها، تاتارها ترکمن ها و برخي از اقوام ساکن افغانستان و ترک هاي آسياي صغير در امان نبوده است.
اما در روزگار فرمانروایی نادرشاه افشار گسترهي شاهنشاهي ايران از جهاتي به دوران هخامنشي بازگشت. به روايت تاريخنگاران نادرشاه افشار دگرگونيهاي شگفت انگيزي در نقشه جغرافي سياسي ايران بوجود آورد. ارتش شاهنشاهي ايران که از اقوام گوناگون ولي با انضباط و آموخته هاي دفاع و جنگ آوري "نادري " آموزش ديده بودهاند در خاور از پيرامون رود سند نيز گذشتند. اما نميتوان فراموش کرد که نادر خود برخاسته از تبار و تيرهاي تاریخساز و کهنسال بود : «افشار»
افشارها : تبار و زبان
پيش از پرداختن به تبار و تيرهي افشارها نبايد اين نکته را فراموش کرد که مادامي که کردتباري اين تيرهي ديرينه و دلايل آن به روشني آشکار نگردد، نميتوان به کردتباري نادرشاه که همهي کارشناسان به آن باور دارند، پرداخت. بيگمان او پيوندي روشن و ناگسستني با خاندان و تبار خود دارد.
در تعريف و توصيف تبار افشار که از پرپيشينهترين تيرههاي ايراني به شمار ميرود، نادرستيهاي و تحريفهاي ناسزاواري وارد شده که از نگاه کارشناسان و پژوهشگان دور مانده است.
يکي از نادرستيهاي تاريخي در ترکتبار دانستن تيرهي افشار است که در روند زمان به يک باور و حقيقت پذيرفته شده دگرگون شده است.
در همين روند، در بسياري از تاريخنگاريها، نادرستي ديگري در خاستگاه تيرهي افشار ديده ميشود. اين خاستگاه به اشتباه دشت قب
چاق دانسته شده است. اين ديدگاه نادرست هنگامي نيرو ميگيرد که نادرستي ديگري را به همراه داشته باشد و آن ترک زبان دانستن همهي افشارها از گذشههاي دور است. باوري ديرپا که در تاريخنگاري اقوام به يک اصل غير قابل انکار تبديل شده است.
اما در اين ميان پژوهشهايي موشکافانهتر به ما نشان ميدهند که دست کم از سه سده پيش از اين، در دورهي فرمانروايي شاه اسماعيل صفوي، افشارها که مردماني کردنژاد بودند، همراه با شش تيرهي بزرگ ديگر از سرزمينهاي کردستان ترکيه (آناتولي عثماني) همانند « ديار بکر» و «ارزروم» (ارض روم) به منطقهي تکاب افشار (آذربايجان غربي) و استان کردستان (بخش ديوان دره) کوچ کردهاند.
برابر با گفتارهاي تاريخي کردان به همراه اسماعيل به منطقه خلخال رفتند و نزديک به سه ماه در روستاهاي اطراف خلخال اقامت داشتند. ايشان در اين مدت با خلفاي خود در آناتولي ارتباط بر قرار کرده و از آنها ميخواستند که قزلباشان را جمعآوري کرده به ايران بفرستند در مدت سه ماه در حدود دو هزار کرد به شيوههاي گوناگون از آناتولي وارد ايران شده به اردوي اسماعيل پيوستند.. از وقتي که اسماعيل از لاهيجان بيرون آمده بود تا هنگامي که در ارزنجان اردو زد در حدود هفت هزار کرد آناتولي به اردويش پيوستند که بيشتر از نه قبيله زير بودند:
- ايل شاملو از شمال شرق مديترانه و شمال غرب شام
- تکه لو از ناحيه جنوبي آناتولي
- افشار از ناحيه آناتولي
- قاجار از شمال و شرق آناتولي
- روملو از ناحيه آناتولي
- قرهمان از منطقه کيليکيه در جنوب آناتولي و اطراف قونيه
- ورساق از منطقه کيليکيه در شمال درياي مديترانه
- ذوالقدر از بخش علياي فرات بين سوريه و ترکيه کنوني
- استاجلواز شرق آناتولي
- بيات از شرق آناتولي و شمال عراق
امروزه نيز يکي از سه ردهي گويشوران تکاب (در کنار کردي سوراني و آذري) بومياني هستند که در اين بخش به کردي کرمانجي که ويژهي افشارهاي کوچنده از کردستان ترکيه است، سخن ميگويند.
برجستهترين افشارهاي آذربايجان، «افشارهاي ارومي» خوانده ميشوند که به تيرههاي گوناگون افشار و ديگر ايلات قزلباش که نخستين بار از عصر صفوي در اروميه جاي گرفتند، گفته ميشود.
افشارها اروميه متشکل از تيرههاي از ايمانلو، قاسملو، گندزلو، ايل قرخلو، استاجلو و خلج بودند و حکومت اروميه و فرماندهي نيروهاي نظامي اين ايالت از اواسط صفويه تا دوره قاجار به سران اين تيرهها تعلق داشت.
افشارها به دو شاخهي بزرگ بخش ميشدند: يکي قاسملو و ديگري ارخلو يا قرخلو (قرقلو)؛ نادرشاه افشار از شاخهي قرخلو بود.
قرخلوها که از کردان شادلو نيز به شمار آمدهاند، همانند ديگر شاخههاي افشار در قالب سپاهيان قزلباش به وسيلهي صفويان (شاه عباس) به شمال خراسان، بخشهاي قوچان، شيروان، بجنورد، اسفراين، درگز (ابيورد)، چناران و باجگيران، کاشمر و کلات نادري تا پيرامون مرو مسکن کوچانده شدند تا سدي در برابر ازبکان و ترکمنها باشند ميزان بسياري از اين تيرهها در زمان شاه عباس نخست در ايل شاهسون آميخته شدند.
مردم کردتبار خراسان برابر با گفتارهاي تاريخي نوادگان کردهايي هستند که در زمان شاه عباس از منطقهي شرقي ترکيه به اين نواحي براي نگاهداري از مرزهاي ايران کوچ داده شدند و بنا به روايتي ديگر شاه عباس آنان را به خاطر تضعيف سرکشي خانهاي کرمانجي و بکار بردن آنان در مقابله با حملات بيامان ازبکان، مغول و ترکمنها به خراسان بزرگ کوچاند.
همگام با ديگر تيرههاي کُرد، دفترهاي تاريخي هنگام کوچ نخستين گروههاي افشار به خراسان را در آغاز دورهي صفوي گزارش ميدهند. استرابادي در جهانگشاي نادري به مهاجرت ايل قرقلو از آذربايجان به خراسان در زمان شاه اسماعيل اول، و سکني گزيدن آن ايل در شمال خراسان اشاره ميکند و مينويسد: نواحي سرچشمة مياب کوبکان در کوهستانهاي جنوبي محال ابيورد ييلاق، و اتک، شماليترين ناحية کوبکان يا کوپکان، و دستجرد و درّه جَز (دره گز) قشلاق طايفههاي تيرهي افشار بود.
برخي خاندانهاي کنوني افشار ساکن در خراسان: اِمبِرْلو يا ايمرلو، ارشلو، اوتانلو، اَيدلو، ايمانلو (معروف به عبدالملکي)، پاپالو، تکللو يا تَکهلو، زَنگانلو، سَروَرلو، قِرقلو يا قِرخِلو ياد کردهاند که در نواحي دره گز خراسان پراکندهاند. اوبرلينگ به نقل از بروگ به اقامت برخي طايفههاي افشار در جنوب بجنورد، قوچان، و نواحي ميان سبزوار و نيشابور اشاره ميکند.
آيا به راستي افشارها غُز (اُغوز) بودند؟
يکي از پرسش برانگيزترين آموزههاي نادرست در تاريخ افشارها که از دهها سال گذشته تا امروز چونان وحي منزل و يک اصل انکارناپذير در تمامي دانشنامهها و پژوهشهاي دانشگاهي جاي گرفته، انتساب آنان به تيرهي شناختهي شدهي ترکانِ غُز يا همان اُغوز است. تا آنجا که شوربختانه چنين آگاهي نادرستي در دانشنامههاي بنامي همچون ايرانيکا نيز ديده ميشود.
اوغوز، اگوز يا غوز (غُز) که در حقيقت نام کنفدراسيون يا مجموعه مردمان ترک است، نخستين بار در تاريخ اسلامي ميانهي (قرون وسطي) ايران، پديدار گشت. ابن اثير، به استناد مورخان خراساني، بازگو ميکند که اغوزها در دوران خليفه المهدي (حکومت ۷۷۵–۷۸۵ ميلادي) از سرزمينهاي دور ترکان (سرزمين آلتايي) به ماوراءالنهر آمدند. در آغاز سدهي نهم ميلادي، اغوزها حضور محسوسي در آن ناحيه داشتند.
زبان اغوز، در زمان محمود کاشغري (۴۶۹ هجري/۱۰۷۷ ميلادي) نشانگر برخي تفاوتها از ديگر شاخههاي زبان مشترک ترکي است؛ به ويژه که به دليل همسايگي نزديک با خوارزم و ديگر نواحي زيستبوم ايراني در آسياي مرکزي، از زبانهاي ايراني وامواژه گرفتهاست.
در نوشتههاي سدهي هشتم در اورخون (مغولستان) هم از اين تيره به نام «تغز اوغوز» (نُه اوغز) ياد شده است، بنابراين به نه قبيله اغوز، اويرات، آرلاد، جلاير، تاتار، قنقرات، قيات، کرائيت و مغول بخشبندي ميشدند. نخست اين قبايل باجگزار و فرمانبردار پادشاهان چين شمالي بودند. «مودو چانيو» معروف به «اوغوزخان» و «بهادر» بنيانگذار امپراتوري هونهاي آسيايي در سال ۲۰۹ پيش از ميلاد چهارمين امپراتور شناخته شده بود و امپراتوري هيونگ نو را پس از اينکه پدر خود را در سال ۲۰۹ پيش از ميلاد به قتل رساند بنيان نهاد.
اما پس از اندکي آشنايي با غزها، پرسشي که در اينجا مطرح ميشود اين است که چگونه تيرهاي ايراني نژاد و کردتبار را که يکي از برترين فرزندانش (نادرشاه) همواره با ترکمانان در نبرد بوده، از ريشهي غُزها دانسته شده است؟!
با جستجو در ميان گفتارهاي تاريخي، برجستهترين انگيزهي اين پندار نادرست را ميبايد همنشيني و همزيستيهاي بلندمت اين دو تيرهي کردتبار (افشار) و ترکتبار (غُز) در کنار يکديگر دانست.
اين همزيستي تاريخي را که خود نيز يکي از بزرگترين دلايل ترک زباني برخي از افشارها شد نبايد به معناي ترکتباري آنان دانست. تا به امروز نيز در ترکيه گروهي از کرمانجها خود را ترکمن معرفي ميکنند. براي نمونه اکنون کردان جَلکانلو در مرعش ترکيه هستند که خود را ترکمن معرفي مي کنند.
پيش از هر چيز نبايد فراموش کرد که اصولا خط سير و مهاجرت دو تيرهي افشار و اغوز با يکديگر تفاوت چشمگيري دارد. چنانکه پيشتر گفتيم برابر با گفتارهاي تاريخي خاستگاه غُزها، سرزمينهاي شرق دور و آلتايي هستند، در صورتي که افشارها برابر با آخرين شواهد از سرزمينهاي کردنشين آناطولي و کردستان عراق برخاستهاند.
پس از اينکه غُزها به خراسان و آناطولي در ترکيه کنوني رسيدند با کردها درآميختند. به همين انگيز نام برخي از تيرههاي ترک بر کردان و نام برخي از تيرههاي کُرد بر ترکان نهاده شده است. براي نمونه ايل جلاير که در خراسان کُرد هستند از ايلات مغول بودهاند . آيا چهره کردان جلايري مغولي است؟ قطعا پاسخ خير است. همچنين افشارها نيز در اين ميان از تيرههاي برجستهي کرد بودند که با غزان همزيستي داشتند.
اين درست همان سرنوشتيست که تيرههاي ايرانيتبار آذربايجان (آذريها) به آن دچار شدند! همنشيني آنان با ترکان عثماني، زبان آذري را که از جمله زبانهاي ايراني و همخانواده با زبان پهلوي (پارسي ميانه) است با زبان ترکي آميخت. به گونهاي که اين زبان ارزشمند که بازماندهي زبانهاي کهن ايراني است، امروزه به نادرستي ترکي خوانده مي شود!
يکي از نويسندگان تُرکگراي نامي که بسيار کوشيده تا تيرهي افشارها و همهي شاخههاي آن را غُز بداند، پروفسور «فاروق سومر» است که در دانشگاه آنکارا (دانشکده زبان، تاريخ و جغرافيا) به آموزش ميپرداخت و به افراط در انديشههايش شناخته ميشود.
او در کتاب «تاريخ غُزها» (ترکمنها بسياري از تيرههاي کُردتبار، از جمله افشارها را زيرمجموعهي غزها دانسته است که ما در اينجا به برخي از آنها مي پردازيم :
- سومر در ميان افشارها که آنان را غز ميداند، از ايل «کوسه احمد لو قاسملو» نام ميبرد. همان ايلي که نادر پس از اسارت ازبکها و يا به رواياتي ترکمنها، به اين ايل پناهنده شده است. همانگونه که ميدانيم «قاسملوها» کُرد هستند و در غرب ايران ساکناند. بسياري از چهرههاي پرآوازهي کرد از اين ايل ريشه گرفتهاند.
همچنانکه «يازچي اوغلي » تاريخنگار ترک نيز بازگو ميکند : «قهرمانلوها از خاندان افشار هستند. قهرمانلوها در ترکيه و ايران از نژادهترين کُردان ايراني هستند و به سبب اينکه آنها شاخه اي از ايل بزرگ رشوانلو هستند، افشار نيز به شمار مي روند.
همچنين غُزهاي «چَپني» که در خراسان به نام طائفه ي کرد چپانلو زندگي مي کنند، خود از افشارها و کرد هستند.
گروهي از افشارهاي ذوالقدري نيز به نام طايفهي «افشارلو» در منطقهي کردنشين «آيدين» پيرامون «بيرگي» در ترکيه زندگي ميکنند. اين طايفهي اصيل کرد به نام هفشر انلو (افشرانلو ) در خراسان، در روستاهاي پيرامون قوچان و درگز با پاژنام هفشرانلو ساکن هستند. طائفهي «افشرانلو» در ترکيه و ايران همه کرد هستند .
- فاروق سومر شاخهاي ديگر از غُزها را ايلهاي آلاشلو و تاتاشلو مينامد.
حال آنکه آلاشلوها در ترکيه و خراسان حضور دارند و کرد هستند. آلاشلوها در روستاي آلاشلواز توابع شيروان وروستاي جوشقان از توابع قوچان ساکن هستند . تاتاشلوها يا همان تاتها در ايران قومي مستقل و غير ترک زبان هستند. اما در ترکيه کرد زبان هستند.
- او همچنين بياتها را اصيل ترين غُزها مي داند! که بزرگترين آنها ايل «پهلوانلو» است.
مي دانيم که پژوهشگران پهلوانلوها را از ريشهدارترين بازماندگان اشکانيان مي دانند. زنده ياد قدوسي نيز در کتاب «نادرنامه» از کُردهاي بيات نيشابور نام ميبرد. همانگونه که مي دانيم ايل بيات نيشابور در تاريخ به نام قره بيات معرفي شده اند.
- فاروق سومر از ايل «تابان لو» نام ميبرد و مينويسد آنها در رأس غزهاي بوزاولوس جاي داشتند.
اما ايل تابانلو کرد زباناند و در شرق ترکيه و غرب ايران سکونت دارند.
او همچين از ايل «قراقويون لو» به نام «بارانلو» نام برده و آنان را با ريشهي غز دانسته است.
هم اکنون قراگويون لوها در ترکيه داراي اکثريت کرمانج هستند و نام ايل خود را برانلو ميگويند. البته شماري از آنها نيز ترک زبان شدهاند.
همانطور که مي دانيم ايل قراقويون لو از پايه گزاران سلسله قاجار بود و يکي از اميران قاجار «کردي الاصل» بود
همچنين نبايد فراموش کرد که نويسندهي کتاب خود از طايفه اي از غُزها به نام «قراجه ي کرد ترکمن» و نيز «ترکمن کرد لو» و برخي ديگر از طوايف که در شهر «قير» ساکن شده بودند نام مي برد
به روايتي اين نکته خود بيانگر است که مقطعي از زمان کردان زرتشتي که مسلمان شده بودند، به نادرستي «ترکمن » خوانده شده اند، زيرا فرمانروايي در دست ترکان بود.
نبايد فراموش کرد که از منابع معتبر تاريخ کرد به نام «شرفنامه» (تاريخ مفصل کردستان) نيز حضور کردان را در تشکيلات غزها تاييد مينمايد.شرف خان بدليسي در اثر خود که در قرن ۱۰ه.ق يعني قرن ۱۵ ميلادي نگاشته شده است و ولادمير زرنوف (دانشمند روس) ميگويد : ارزش علمي کتاب تاريخ کرد (شرفنامه) ترديد ناپذير است و آقاي فِرن نخستين کسي که در سال ۱۸۲۶ به ستايش شرفنامه پرداخته است و ميگويد : اين اثر گرانبها دريچه اي بر روي ما گشوده است که تاريخ آسيا را برايمان روشن مي کند
براساس آنچه گذشت، اينکه ميبينيم فاروق سومر پژوهشگر پرآوازهي ترکيه با وجود نام بردن از تيرههاي کرد در تشکيلات غزها، آنها را ترک معرفي کرده است، ريشه از روند و سنتي دارد که در آن پانترکها علاقهمندند تا «کردان را اصيل ترين ترکها» بدانند! به خاطر اين گونه روان پريشي در ساختار نظري آنان است که روانشاد پروفسور اقرار علياوف (دانشمند جمهوري آذربايجان) سخنهاي پان ترکها را اوهامي مي داند که هيچ يک مبناي علمي ندارند .
کردان و فرزندان آنان افشارها، بيگمان ايراني نژاداني هستند که از ديد تبار پيوندي با غُزان ندارند. شکل و اندام غزها و ترک نژادان بسيار با کردها (آريايي ها) ديگرگون است و اين آميختگي ميان کردها و اغوزها در زمان هاي ديگر به وجود آمده است. تمامي پژوهشگران معتبر بر اين موضوع تاکيد مي کنند که آذربايجاني ها و ترکيهايها ترک نبودند و پس از سدهي ۱۰ ميلادي به سبب وجود حاکمان ترک زبان، ترکي بر آنان تحميل شد. تا کنون هيچ نوشته و يا کتيبه باستاني در ايران و ترکيه که مربوط به زبان و فرهنگ ترکي باشد يافت نشده است.
*** |
در تاريخ سدههاي گذشته بخش چشمگيري از مردان سپاه قاجار را افشارها تشکيل ميدادند. افشارها يکي از سي و دو تيرهي ايراني بودند که با برتريهاي ويژه، نقشهاي بسزايي در برُههاي گوناگون ايفا کردهاند.
در روزگاران پسين افشارها را يکي از نيرومندترين تيرههاي خاورميانه و آفرينندهي «اتحاديه قزلباش» دانستهاند.
افشارهاي ايران عبارتند از:قره گزلي، قره حسنلو، قره گوزلو، گندزلو، بکيشلو، سعيدلو، قرالرلو، بديرلو، عربلو، غفراني، طرزيلو، شاملو، اصانلو، قاسملو، ايناللو، آراشلو، گؤندؤزلو، تکشلو، کهگيلولو، قرخلو، تکهلو و ايميرلوو … اين طايفهها از قبيلههاي گؤندؤتخزلو و کؤپکلو و افشارهايي که از آسياي ميانه آمدهاند، تشکيل يافتهاست. تيره شول هم جز تيرههاي ايل افشار ميباشند که در کرمان و داراب فارس زندگي ميکنند. تيره بيگدلي در خوزستان شهرستان رامهرمز در روستاهاي رستمآباد و دره دان (دره دون) و پتک بيگدلي و … زندگي ميکنند. تيره قرخلو در استان مرکزي و اراک و همچنين عده اي از تيره بکشلو در خرم آباد زندگي ميکنند.
در پرآوازهترين تاريخهاي ويژهي سرگذشت و کارنامهي نادرشاه افشار، همانند عالم آراي نادري (نوشتهي محمدکاظم مروي) و جهانگشاي نادري (نوشتهي ميرزا مهدي خان منشي استرآبادي) از کردانِ افشار ياد شده است. از آن جمله حاجي خان، سپه سالار نادرشاه که از کُردانِ حمزه کانلو و تيرهي کرد چشمگزک بود. نواداگان حاجي خان هماکنون در شهرستانهاي چناران و قوچان همگي با نام «افشار» خوانده ميشوند.
بکارگيري دو نام خانوادگي (فاميلي) کُردافشار و کردافشاري در ايران يکي از نشانههاي تبار کرد تيرههاي افشار و خانوادههاي وابسته به آن است.
نبايد فراموش کرد که گروهي از افشارهاي ذوالقدري نيز به نام تيرهي «افشارلو» در منطقهي کرد نشين «آيدين» در پيرامون «بيرگي» در ترکيه زندگي ميکنند. اين تيرهي اصيل کرد به نام هفشرانلو (افشرانلو ) در خراسان ، در روستاهاي پيرامو قوچان و درگز با نام خانوادگي هفشرانلو نامدار هستند.
شرقشناس نامي روس و نويسندهي کتاب مردمشناسي خراسان، ايوانف که نزديک به يکسد سال پيش به خراسان آمده در نشريهي علمي بنگال (سال )1927 ، هفشلان لو را يکاز طوايف کرد خراسان نوشته است و ميدانيم که در زبان کرمانجي حرف « ف» به « و» و برعکس، دگرگون ميشوند. (مانند هفشلانلو)
کارشناسان تاريخ غُزها، در ميان افشارها از تيرهاي با نام «کوسه احمد قاسملو» ياد کردهاند. همان تيرهاي که نادر پس از اسارت به وسيلهي ازبکها يا ترکمنها، به آن پناهنده شد. همانگونه که ميدانيم تيرهي قاسملو کُرداني هستند که در غرب ايران ساکنند و بسياري از چهرهاي برجستهي کرد از اين تيره برخاستهاند.
اشارهي بازچي اوغلي مورخ ترک دربارهي وجود تيرهاي با نام قهرمانلو از خاندان افشار امروزه مورد ديگر پژوهشگران ترک همچون فاروق سومر نيز قرار گرفته است. اما کدام پژوهشگر اين حوزه است که نداند قهرمانلوها در ترکيه و ايران از اصيلترين کردان آريايي هستند و به سبب اينکه آنها شاخهاي از تيرهي بزرگتر رشوانلو هستند و روشوانلوها نيز بيگمان از افشارها.
نام و پاژنام افشار
دربارهي معنا و ريشه شناسي نام افشار يا اوشار اگرچه سخنان گوناگوني در ميان است، اما يک همسويي ويژه نيز در ميان همهي آنها ديده ميشود؛ و آن کرمانجي بودن اين واژه است.
در گفتارهاي کهن نام اين تيره به گونههاي اوشار، اوشر، اوشريه، و افشاريه نيز آمده است.
اوشر يا افشار را برخي به معني شکاگر چابک يا چابک در شکار (علاقهمند به شکار) دانستهاند و برآنند که اين واژه برگرفته از تيرهي افشرانلو يا هفتشرانلو گرفته شده است. تيرهاي به همين نام نيز هنوز در شمال خراسان زندگي ميکنند و افشار را به معني داراي شال بلند ميدانند. در نگارههاي نگاشته شده از سپاهيان نادر گروهي از سربازان داراي شال ديده ميشوند که برخي آن را يادآور اين معنا دانستهاند.
اما کليم الله توحدي معتقد است که افشار يا هفشار به معني هفت شهر، ناميست به يادگار مانده از دوره ساساني. برابر با اين نگرش اين واژه نام کرمانجي مدائن (تيسفون) است که دربرگيرندهي هفت شهر بوده و کردان بومي آنجا که تا آخرين نفس در برابر يورش تازيان ايستادگي کردند، پس از شکست، ناچار به کوچ از آنجا شدند و از آن پس خود را کرد هفتشار يا همان افشار ناميدند.
به گفتهي مقدسي جغرافيادان کردتبارِ دورهي سامانيان (درگذشتهي 375 هجري)، «اَوشهر» يکي از روستاهاي پيرامون بخارا بوده است : « اوشهر قريهاي است بزرگ از نواحي بخارا و داراي باغهاي بزرگ فراوان».
بناي اين قريه مربوط به زماني است که هنوز پاي ترکان به آن ديار نرسيده بود.
اما به راستي افشار را ميبايد دگرگونهي نام اوشار به معني آبشار و آبشاره دانست. نبايد فراموش کرد که در برخي ديگر از گويشهاي ايراني همچون لري بختياري اوشار به معني آبشار (آبي که با فشار از دل کوه بيرون ميآيد) است.
اين نامگذاري خود نشان از همزيستي و همنشيني درازآهنگ افشارها در کنار رودها و آبشارهاي آذربايجان و مرز عثماني دارد.
شايستهي يادآوري است که پاژنام «اوشار» در ميان خانوادههاي کردتبار ترکيه همچنان رایج است.
زبان
چنانکه اشاره کرديم بر خلاف آنچه به دروغ پنداشته شده، افشارها نه تنها ترک تبار نبودهاند که زبان نياي آنان نيز کرمانجي (کردي) بوده است.
کرمانجي (به کردي: Kurmancî) يکي از گويشهاي اصلي زبانهاي کردي است.
کرمانجي، سرشتي قديميتر و اصليتر را نسبت به ديگر گويش کردي حفظ کرده چرا که ديگر زبانهاي کردي به خاطر نفوذ دراز مدت فارسي و شايد جذب يک زيرلايه مشخص غير کردي، دستخوش دگرگونيهاي چشمگير شدهاند. بيشتر کردهاي جهان با گويش کرمانجي سخن ميگويند.
در ميان تيرههاي افشار نيز براي نمونه در منطقه صائين قلعه افشار ( شاهين دژ و تکاب کنوني) در آذربايجان غربي همانند تيرههاي شاقي شقاقي، شکاکي، شراني، موصولاني موصلانلو، زاخوراني زعفرانلو، صربياني نيز همواره کردي کرمانجي بوده و زبان بازماندگان افشار پيرامون درگز و باجگيران همچون افشارات شمال خراسان مانند زعفرانلو و شادلو (کردشادلو)؛ درست همانند زبان افشار شرق ترکيه کرمانجي است.
اگرچه بر اساس پژوهشهاي انجام شده گويش اصلي اين تيرهي کردتبار، در بازههاي گوناگون تاريخي و بخشهاي متنوع جغرفيايي گويش کردي شمالي (کُرمانجي) بوده، اما در روند زمان ردههايي از اين تيره بر اثر همنشيني و پيوند با ترکها، ترک زبان شدهاند؛ اما اين دگرگوني زباني هيچگاه سبب دگرگوني تباري و ريشههاي در آنها نشده است.
براي نمونه در ميان کُردانِ خلخال بسياري به زبان ترکي گفتگو ميکنند و به اشتباه ترک قلمداد ميشوند؛ ولي درحقيقت از کُرداني هستند که به دستور نادر در سده هيجدهم ميلادي از خراسان به خلخال کوچيدند. نادر ميخواست ديواري ميان تالشها و شاهسونها در خاور آذربايجان ايجاد نمايد؛ و اينباره تنها به همشهريان خود اعتماد ميکرد.
و يا در ترکيه گروهي از کرمانجها خود را ترکمن معرفي ميکنند. براي نمونه هم اکنون کردان جلکانلو در مرعشه ترکيه خود را ترکمن معرفي ميکنند، اما در گذشته زرتشتي بودهاند. کردان خراسان نيز هنگامي که وارد خراسان شدهاند در آغاز زرتشتي و بخشي علوي بودهاند. گورستانهاي زرتشتي در روستاهاي کردنشين خراسان و همچنين متفاوت بودن آيينها و رقص هاي کردان خراسان که بسيار همانند با کردان ايزدي است.
مردم شناسي
نماد و توتم اين تيره گونهاي شاهين (عقاب) با نام «تاوشائچيل» بود که بيشتر شکار خرگوش ميکند. گذشته از آن که شاهين خود از نمادهاي ديرينه و برجستهي آريايي، به ويژه بر روي درفش ايرانيان باستان است، همچنين نام اين جانور نمادين (تاوشائچيل) خود برگرفته از واژهي کردي تاوشان جيل (تاو:آفتاب) به معني همچون آفتاب و درخشان است.
خوارک بومي تيره افشار در منطقه افشار تکاب کله جوش (kələ josh) يا ماوکا نام دارد. لبنيات مصرفي افشارها گونهاي پنير ريز بسيار خوشمزه ومقوي بنام شور است که همراه با کره محلي مصرف شده و فقط در اين ناحيه ازايران يافت ميشود.خوراک مخصوصي که موقع دندان در اوردن کودکان شير خوار پخته و به انها داده ميشود دَََََنَک (dənək) نام دارد که ازحبوباتي مثل نخود وماش درست ميشودوسبب تقويت دندانهاي نوزاد ميشود.
پوشاک سنتي تيرهي افشار درمنطقه افشار تکاب همچون کرمانجهاي ترکيه وخراسان ميباشد که تا چند سال پيش استفاده ميشد. پوشش مردانه دربرگيرندهي پيراهن سفيد با دکمههايي در کنار سينه بوده وشلوار مشکي با فاق خيلي بلند و دستاري بر سر بنام کلودستمال وشالي بدور کمر بوده است. پوشش زنانه نيز دامني تا زانو با چينهاي بسيار زياد و رنگارنگ با نواري مشکي يا سفيد در زير آن و جليقه اي که به دو طرف آن سکه هاي نقره اي وصل ميشود و دستار سر منگوله دار و روبنده اي بنام پوشون ميباشد. روسري زنان موخورونام دارد که از نوارهاي مشکي و قهوه اي تشکيل شده است وروي اين روسري هم دستار سر قرارميگيرد. کلاغي نيز نام نوعي سربند است. سلسله نيز که اززنجيري از سکه هاي نقره و قديمي تشکيل شده از بالاي سر تا زير چانه بسته ميشود. اين پوشاک هنوزتوسط پيرمردان و پيرزنان اين نواحي استفاده ميشود. فرش افشار که از پشم گوسفند و رنگهاي طبيعي بافته ميشود شهرت جهاني داشته و به فرش آهنين معروف است. نقش و نگارهاي اين فرش و نيز گليم افشار که در آنها شکل ماهي وقوچ وديگر حيوانات ديده ميشود در همه نقاط اسکان افشار در ايران وترکيه و شمال عراق همانند است.
در واقع اصالت قاليچههاي کرمان را در کارهاي ايلات افشار بايد جستجو کرد که نقشه و طرز بافت آنها وجه مشترکي از هنر مردم آذربايجان و کرمان است که به خوبي با هم آميخته شده است.
رقص محلي در مناطق افشار با گرفتن دستهاي يکديگر وحرکات موزون انجام ميشود.
افشارها : گسترش و پراکندگي
نبايد فراموش کرد که كه طوايف گوناگون افشار در خلال قرون متمادي نقشي پيگير، ولي نه همواره آشكار را در تاريخ آناتولي و شام برجاي نهادهاند. اين قبيله اگرچه در بخشهايي از اين مناطق با ثباتي چشمگير تا امروز ادامه حيات داده است، اما به علت كمبود گزارشهاي مستقيم، بازسازي تصويري از نقشآفريني آن در صحنه تاريخ هنوز با دشواري بسياري روبهروست.
آناتولي: به عنوان نقطه آغاز بر حضور افشارها در تاريخ آناتولي، بايد توجه داشت كه بر پايه شواهد تاريخي، جنگجويان افشار در جريان فتح آناتولي نقشي اساسي ايفا كردهاند؛ در واقع بر پايه تحليل مورخان، همين ويژگي موجب بوده است تا بازتاب حضور اين قبيله در جغرافياي تاريخي منطقه بسيار گسترده باشد.
بر پايه نوشته سلجوقنامه، از يازيجي اوغلي، خاندان قرامان كه در رديف نخستين سلسلههاي حكومتگر اسلامي در آسياي صغير شناخته ميشوند، خود از منسوبان افشار بودهاند
. بايد افزود كه بر پايه يك وقايعنامه ارمني از مؤلفي ناشناس پرداخته شده در 699ق/1300م، شخصي به نام اسلام بيك رئيس ايل افشار در 652 ق/1254م، از حملهاش به نواحي مرزي فتح نشده سخن گفته است. سومر بر آن است كه اين رئيس، احتمالاً با حكام خاندان قرامان در ارتباط بوده است.
شام: در باره نخستين مراحل راهيابي افشار به منطقه شام، جز دانستههاي عمومي دربارهي حضور کردان، سخن آشكاري نميتوان گفت.
در آغاز سده 9ق، بياتها و نيز اينالوها، با استفاده از منازعات ميان اميران مملوك، به دستاندازي پرداختند و از همين رو، چكيم امير مملوك، تحرك شديدي را بر ضد آنان سامان داد. با وجود چندي گريز از معركه، پس از قتل چكيم، آنان به موطن خود بازگشتند و در كشاكش قدرت ميان اميران مملوك به ايفاي نقش پرداختند. در اين ميان، گزارشي از سال811 ق ناظر به حضور جماعت افشار در سپاه امير دمرداش، نايب حلب، گزارشي از سال 812 ق حاكي از ايفاي نقش برخي سرداران افشاري به عنوان امير لشكر و گزارشي ديگر از سال 820 ق مبني بر حضور جمع كثيري از سربازان افشاري در لشكر سلطان آقباي نايب شام نمونههايي يادكردني است.
افشارهاي اورميه
نخستين گروه افشار كه در اورميه استقرار يافتند، افشارهايي بودند كه ظاهراً همراه گرگين بيك در 802ق به آنجا رفتند. پس از مرگ وي پسر ارشدش الامه سلطان و پس از او برادر كهترش يادگار سلطان اوصالو، حكومت اورميه را به دست گرفتند.
نيكيتين بيش از 40 تن از حاكمان اورميه را نام ميبرد كه از سران طايفههاي افشار قاسملو (16 تن)، ايمانلو (5 تن)، افشار (6 تن)، اوصالو (3 تن)، ارشلو (2 تن)، پاپالويي و كوسه احمدلو (از هر طايفه يك تن) و چند تن از طايفههاي ديگر بودند و از 802 ق تا 1264ق و سالها بعد حكومت اورميه را در دست داشتند. برخي از آنان به منصب بيگلربيگي هم رسيدند. همو در جاي ديگر از طايفههاي افشار اورميه، 6 طايفه قاسملو، ايمانلو، ارشلو، گندوزلو، بكشلو و كوه گلو را از طوايف عمده افشار ياد ميكند (ص 109- 105). اوبرلينگ نام طايفه كوهگلو را احتمالاً منتسب به كهگيلويه ميداند و مينويسد كه اين طايفه افشار پس از قتل نادرشاه از منطقه كهگيلويه به اورميه مهاجرت كردند.
قاسمسلطان از طايفه ايمانلوي افشار در زمانشاهعباس اول رهبري دستهاي از افشارهاي اورميه را برعهده داشت. وظيفه او نگهداشتن سپاهي از ايل افشار در مرز غرب ايران و كرمانشاه و پاسداري از مرز بود. قاسمسلطان ايمانلو رئيس و بنيانگذار ايل افشار اورميه بود. شاه عباس او را به رتبه بلند «خاني» سرافراز گرداند. به سبب دليريها و جنگاوريهاي او و حرمت و حفظ نامش، اولاد و احفاد و طايفه زير فرمان و سرپرستي او به طايفه قاسملو شهرت يافتند.
بر طبق گزارشهاي باقي مانده از دوره صفويه و قاجار، جمعيت افشارهاي اروميه، همواره بسيار بيشتر از جمعيت ساکنين محلي اين ايالت بوده است. افشارها همچنين به تدريج تمام مقامهاي نظامي، دفتري و مذهبي را به خود اختصاص دادند. با اين دو پشتوانه حکومت افشار، باوجود سقوط صفويه و وقايع خونين پس از آن، همچنان در اروميه تداوم يافت.
افشارهايخراسان
منابع تاريخي زمان مهاجرت نخستينگروه هاي تيرهي افشار به خراسان را در آغاز دوره صفوي گزارش ميدهند. استرابادي در جهانگشاي نادري به مهاجرت ايل قرقلو از آذربايجان به خراسان در زمان شاه اسماعيل اول، و سكني گزيدن آن ايل در شمال خراسان اشاره ميكند و مينويسد: نواحي سرچشمه مياب كوبكان در كوهستانهاي جنوبي محال ابيورد ييلاق، و اتك، شماليترين ناحيه كوبكان يا كوپكان، و دستجرد و درّه جَز (دره گز) قشلاق طايفههاي ايل افشار بود گزارشهاي تاريخي ديگر نيز استقرار گروههاي افشار را در اين دوره در خراسان تأييد ميكنند. براي نمونه خواندمير به فرستادن سپاهي به فرماندهي شاهرخ بيكافشار در 919ق به قندهار براي سركوب شجاعبيك ياغي و فتح آن ولايت اشاره ميكند. در وقايع سال 936ق، به هنگام گرد آمدن جنگجويان عشاير ترك در سپاه شاه طهماسب از طايفه احمد سلطانِ ايل افشار نام ميبرند كه مدت 20 سال در خراسان، مرو، سرخس، مشهد مقدس و طوس با ازبكان ميجنگيدهاند
سكندربيك نيز به خسرو سلطان كوراوغلي، رهبر افشارها در خراسان اشاره دارد و از مبارزات او پس از مرگ عبيداللهخان ازبك (946ق) ياد ميكند.
در دوره شاه عباس اول، جمعي ديگر از ايلات و احشامات (=طايفهها) افشار آذربايجان را براي مقابله با حملات و تجاوزات ازبكان به نواحي خراسان كوچاندند. در ميان اين كوچندگان، 4500 خانوار نيز از ايل افشار اورميه بودند. اينان نيز در نواحي ابيورد و دره گز اقامت گزيدند احتمالاً اشاره كسروي به كوچ طايفه قرقلوي افشار در زمان شاه عباس اول به نواحي ابيورد و نسا، همراه با دستههايي از كردهاي چَمِشْكَزَكِ خوار و ورامين تهران، به اين مرحله از كوچ افشارها بوده است.
بنابر يک روايت، در دوره صفوي ناحيه كوپكان را به پاس وطنخواهي و مبارزات ايل افشار و جنگ دليرانه آنها با قواي ازبك و شكست دادن آنان، به رسم سيورغال (تيول، اقطاع) به ايل افشار بخشيده بودند.
خوزستان
از قرن 7 تا 10ق از افشارهاي ساكن خوزستان آگاهي درست و روشني در دست نيست. در دوره صفوي باز به نام افشارها و شمار انبوه مردم اين ايل در سرزمين خوزستان در متون آن دوره برميخوريم كه در كهگيلويه، رامهرمز، دورق، شوشتر و دزفول پراكنده بودند. اسكندربيك در وقايع دوره پادشاهي طهماسب صفوي (سال 930-984ق) از حدود 10 هزار خانوار افشار در كهگيلويه، به هنگامي كه خليلخان افشار حاكم آنجا بود، ياد ميكند. در اين زمان دو تن از سران طايفههاي افشار خوزستان به نامهاي مهديقلي سلطان و حيدرقلي سلطان در شوشتر و دزفول حكومت ميكردند. در 946ق، وقتي كه مهدي قلي سلطان سركشي كرد و قلعه شوشتر را گرفت و به غارت مردم در شهرها و روستاها پرداخت، حيدرقلي سلطان از جانب حكومت مركزي به دفع او، و پايان بخشيدن به غارتگري مردم طايفه او مأموريت يافت.
اسكندربيك در عالم آراي عباسي از چند شورش طايفههاي افشار خوزستان در زمان شاه عباس اول صفوي (سال 996- 1038ق) ياد ميكند. او يكبار بهشورش افشارهايشوشتر در 1003ق، و بار ديگر به طغيان و نافرماني افشارهاي كهگيلويه و رامهرمز در 1005ق اشاره دارد و در شرح شورش افشارها در رامهرمز از دو طايفه گُندوزلو و اَرَشلو افشار نام ميبرد. كسروي بجز اين دو طايفه، طايفه الپلو را هم از طايفههاي بنام و شناخته شده ايل افشار در خوزستان معرفي ميكند.
افشارهاي فارس
مينورسكي استقرار افشارها را در فارس مدتها پيش از دوره صفوي ميداند و مينويسد: منصوربيك افشار كه اقامتگاهش در كهگيلويه بود، به پاداش كمكش در به تخت نشاندن محمد بن يوسف آق قويونلو در 903ق، به حكومت فارس منصوب شد. روملو مينويسد: منصور بيك در 904ق حكومت آنجا را به دست گرفت.
افشارها احتمالاً در اوايل دوره صفوي از خراسان، يا از نواحي مركزي ايران به كازرون فارس مهاجرت كرده بودند. سران افشار مدت 250 سال در كازرون حكمراني كردند. نخستين حاكم از خوانين افشار خواجه پير بداق بود كه شاه عباس اول او را پس از 1000ق به حكومت كازرون برگماشت و آخرين حاكم عباسقلي خان بود كه تا چند سال پس از 1260ق فرمانروايي داشت.
افشارهاي كهگيلويه: طايفههايي از ايل افشار در دوره صفوي در منطقه كهگيلويه استقرار يافته بودند. در گروه سواراني كه در 936ق به سپاه شاه طهماسب اول، براي جنگ با عبيداللهخان ازبك، پيوسته بودند، 3 هزار سوار دلاور از ايل افشار كهگيلويه و شولستان فارس به سركردگي الوند سلطان، حاكم آن ناحيه شركت داشتند. در 940ق نيز الوند سلطان افشار همراه با هزار سوار از افشارهاي كهگيلويه به اردوي شاه طهماسب در دزفول پيوستند و به سوي تبريز رفتند.
اسكندربيك شمار افشارهاي كهگيلويه را در زمان شاه طهماسب 10 هزار خانوار، و از خليل بيك افشار به عنوان حاكم وقت كهگيلويه ياد ميكند. قاضي احمد قمي در وقايع سال 994 ق به ارتباط ميان سران طايفههاي افشار كهگيلويه و فارس اشاره ميكند.
افشارهاي كرمان: تاريخ دقيق مهاجرت طايفههاي افشار به كرمان و مبدأ يا مبادي مهاجرت آنها روشن نيست. قديمترين خبر از كوچ افشارها به كرمان از زمان به قدرت رسيدن شاه اسماعيل اول به بعد بوده است. نخستين گروه افشار ظاهراً طايفه قاسملو بود كه در حدود سال 916ق به سركردگي بيرامبيك به كرمان مهاجرت كردند. شاه طهماسب در 933ق، شاه قليسلطان افشار، پسر مصطفيقليسلطان را كه با طايفهخود در كرمان ميزيستند،بهحكمراني آنجا گماشت. شاهقلي سلطان در 943ق با گروهي از دلاور مردان طايفههاي افشار كرمان به اردوي شاه پيوست و در چهارمين لشكركشي او به خراسان براي سركوب عبيدخان ازبك شركت كرد.
افشارهاي كرمان تا زمان كريمخانزند نيرومند بودند و تني چند از سركردگان طوايف اين ايل پس از شاه قليسلطان در كرمان فرمانروايي كردند. آخرين فرمانرواي اين ايل، شاهرخ خان افشار بود كه در 1172ق به دست خدا مرادخان، سردار سپاه كريمخان زند كشته شد.
افشارهاي خمسه: گروهي از ايل افشار نيز احتمالاً از دوره صفوي در منطقه خمسه زنجان سكني داشتهاند. هنري فيلد مينويسد كه ايل افشار همراه ايل ترك زبان دَويران از آذربايجان به خمسه آمدند و با قبايل قزلباش خمسه اتحاديه شاهسون (ه م) را تشكيل دادند. افشار هاي خمسه را «افشار دَويراني» ميناميدند و با اين عنوان آنها را از «افشار صاين قلعه» در آذربايجان، و «افشار خرقان» در قزوين متمايز ميكردند.
افشارهاي قزوين: گروهي از افشارها نيز در دوره صفوي به حوالي قزوين مهاجرت كرده، و در آباديهاي پيرامون آن استقرار يافته بودند. اسكندربيك (1/344) به ايلهاي اوسالو (= اُصالو = اُصانلو) و اَمرلوي افشار ساكن در حوالي قزوين، در زمان سلطنت سلطان محمد خدابنده (فرمانروايي: 985 تا 996 ق)، فيلد به دستهاي از افشارهاي آذربايجان كه به خرقان قزوين كوچ كرده بودند، و گلريز به افشارهاي ساكن در ناحيهاي از قزوين به نام «افشاريه» (1/892) اشاره ميكند. بنابر نظر گلريز افشارهاي قزوين نزد مردم منطقه به نام شاهسون معروف شده بودند.
افشارهاي تهران: گروهي از ايل افشار در مجاورت تهران استقرار يافته بودند و تا اوايل قرن 14ش به ييلاق و قشلاق كوچ ميكردند. دامنه كوههاي البرز ييلاق آنها، و اطراف شهريار و غار، در چند كيلومتري جنوب غربي ري، قشلاق آنها بود. شيل شمار افشارهاي تهران را 900 خانه و چادر ذكر ميكند و قلمرو زندگي آنها را در نواحي ميان تهران و قزوين ميداند. احتمالاً گروهي از اين دسته افشارها در دهستان افشاريه در جلگه ساوجبلاغ كرج سكني داشتهاند كه آن دهستان به نام آنها ناميده شده است.
پراكندگي ايل افشار تنها به مناطق ياد شده محدود نميشود. گروههايي از اين ايل در چند سده گذشته به جاهاي ديگري از ايران مانند اصفهان، يزد و مازندران نيز كوچيده بودند كه اشاراتي به حضور آنها در آن مناطق جسته گريخته در منابع تاريخي - جغرافيايي آمده است.
نادرشاه کردتبار
گذشته از سرگذشت پرافتخار و زندگي پربار نادرشاه که در دومين فصل اين کتاب به آن خواهيم پرداخت، نگرشي بر کردتباري او را در اين بخش بايسته است.
بيگمان تبار نادرشاه افشار، خود برترين انگيزهي کردتباري و کرمانج بودن اين پادشاه بزرگ ايراني است، اما نبايد فرموش کرد که در تاريخهاي وابسته به اين چهرهي تاريخي انگيزهها و نشانههاي ارزشمندي از ريشه و تبار او يافت ميشود.
- گواهاني روشن از ميان نوشتارها....
۱- محمد کاظم (نويسندهي تاريخ نادر شاه) که پيشتر نيز از او گفتيم، در کتاب عالم آراي نادري مينويسد: «...صاحبقران ( نادر) با گروهي از طوايف اکراد (کردها) که با آن «خوني» بودهاند (به منزل فتحعلي خان) رسيد و گفت : اي خان تو محبوس پادشاهي....»
۲- ميرزا حبيب الله مستوفي که در دربار ملک محمد سيستاني حضور داشته، دربارهي نژاد نادر چنين سروده:
زبانش به اَکراد چون هست يک ز اکراد آيد برايش کمَک
۳- آرتين (آروتين) طنبوري، همراه «مصطفي پاشاه» سفيرعثماني در سال ۱۱۴۸قمري، پس از تاج گذاري نادرشاه به ايران آمده و به هنگام محاصرهي قندهار در سال ۱۱۴۹ به حضور نادر، باريافته است .
او از قول پسرعموي نادرشاه مينويسد: «تهماسبقلي خان ( نادرشاه) عموزادهاي داشت که تقريبا همسال خود او بود ما از اين عموزاده خواستيم جريان شاه شدن «نادر شاه» را براي ما تعريف کند و او گفت : «در اصل تهماسبقلي از کلات و از نژاد کردهاي «ديار بکر» (کردستان ترکيه) است که شاه عباس آنها را از عثماني به کلات فرستاد.»
اين سه سند بر فرضيهي ترک بودن نادرشاه خط بطلان ميکشد.
- پدر و مادر نادر، کرداني از تيرهي باچوانلو
از ديرزمان تاريخنگاران دورهي مي دانستند که مادر ماجراجو و نيرومند نادر با نام «تومار» و همچنين پدرش با نام «امام قلي» هر دو از کُردانِ باچوانلو، در خراسان بوده اند.
- ججوخان، سردار پرآوازهي کُرد، خود را خواهرزادهي نادرشاه ميدانست.
ججوخان درگزي، از کرمانجهاي شهرستان درگز، و از بزرگان شناخته شدهي کرمانج در روزگار قاجار که در درگز خيزش و قيامي به يادماندني ميکند. بر اساس نسبنامهاي که به آن اشاره مي کرده، خود را خواهرزادهي نادر مي دانسته است.
- ججوخان در تاريخ و در ميان فارسها و مردم روسيه با نام نادر شاه دوم و روح نادر شاه شناخته ميشود. او يار و ياور مردم بيچاره و بي کس بود، آن مرد بزرگ کرد سالهاي طولاني در برابر ظلم دولت قاجار و نامرديهاي آنها و روسها ايستادگي کرد تا جان خود را در اين راه از دست داد. زماني که ججوخان بزرگ کشته شد دشمنان سر او را از تنش جدا کردند و به مسکو فرستادند و تزار روس در کاسهٔ سرش شراب نوشيد و جشن برپا کرد. ججو خان در ميان کرمانج خراسان و ترکهاي درگز و قوچان خوب ياد ميشود و نام او هنوز هم کار ميکند.
نادر از ترکمانان به کردان خراسان پناه ميبرد
برپايهي تاريخها، پس از اينکه نادرقلي ازدست ترکمنان خيوه که او را به همراه مادر و برادرش اسير کرده بودند گريخت، به ايل کُرد کوسه احمد لو قاسملو که از کُردانِ افشار بودند، پناه مي برد وپس از درگيري شديدي که با جوانان آن ايل بر سر خواستگاري از گلنسا (دختر يکي از بزرگان افشار با نام بابا علي بيگ کوسه احمد لوي افشار) داشت به شدت مجروح مي شود و به حاج سليمان تاجر بيچرانلو که از سران کُرد ابيورد بود پناه برد و او نيز پزشکي به نام «صفر علي حکيم مروي» را از شهر مرو بر بالين نادرآورد و او را مداوا کرد.
- سنگنوشتهي ترکي نادرشاه ناتمام ميماند!
در بخشي از سرودهاي که در سنگنوشتهي پرآوازهي نادري بر بناي کاخ خورشيد (كلات نادري، شمال شرقي مشهد)، به زبان ترکي ديد ميشود، در ستايش نادر ميگويد : «...نسبش را بدان كه از دودمان امير تيمور است....»
در ميان بوميان کلات و برخي شواهد چنين ديده ميشود که در اعتراضي که نادرشاه در نسبت او به تيمور لنگ، (در اين سروده) مي کند، سنگنوشته نيمه کاره رها مي شود.
همچنين برخي پژوهشگران برآنند که اين سگنوشته سالها پس از دوران نادر ساخته و به آنجا افزوده شده است.
سنگنوشتهاي که در کلات نادري (کاخ خورشيد) نامدار شده، قصيدهاي به ترکي در ستايش نادر شاه است. بيش از يک سده پيش، اين سنگ نوشته نگرش سياحان و پژوهشگران ايراني و اروپايي را به خود واداشته بود، اما به سبب ويرانيهايي که اين سنگ نوشته در روند سدهها ديده و شايد هم تا اندازهاي به دليل زبان آن، کسي نتوانسته بود متن آن را کامل و بيکم و کاست بخواند. حتي افسرو شرقشناس نامي انگليس، ژنرال سرپرسي سايکس که در سال ۱۹۰۵ از کلات ديدن کرده بود، نوشته است که در آغاز کسي از آنان نتوانست اين سنگ نوشته را رمزگشايي کند تا اينکه خود سايکس در سال ۱۹۱۰ خوانش و ترجمهاي ناکامل و بنظر گنجه اي «حاوي بسياري نکات نادرست» از متن سنگ نوشته به دست داد. تنها در سالهاي ۱۹۶۰ بود که با ياري پژوهشگران ديگر، از جمله زنده ياد ايرج افشار، اين سنگ نوشته تا اندازهاي که شايستهي خواندن بود روشن و آشکار گرديد.
نبايد فراموش کرد که نادر کردزبان بود، اگرچه بر پارسي و ترکي نيز تسلط داشت. چهرهي ايراني او با ريش پرپُشت و سياه که در همهي نگارههاي او ديده مي شوند، هيچ گونه همانندي با چهرههاي مغولي-ترکي در نگارههاي بازمانده همچون اميرتيمور گورکاني (تيمور لنگ) ندارد.
گفتني است که در دورههاي گوناگوني از تاريخ ايران براي ايجاد افتخار بيشتر براي رهبران، و يا حتي ايجاد ترس مخالفان، آنان را با نادرستي، به تيمور و چنگيز پيوند ميدادند، چنانکه در دورهاي از تاريخ ايران، فرمانراويان ترک (قاجارها) نيز خود را در پيوند با جم شاه (جمشيد) ميدانستند.
- کُردان افشار – همتباران نادر
در بسياري از منابع تاريخي عصر نادرشاه (به ويژه محمد کاظم و مهدي خان استر آبادي) از کُردان نژادهاي با نام افشار ياد ميشود. از جمله حاجي خان، سپه سالار نادرشاه که از کُردان حمزه کانلو و تيرهي کُرد چشمگزک بوده است. تيره و تبار حاجي خان هم اکنون در شهرستانهاي چناران و قوچان با نام «افشار» زندگي ميکنند.
در ميان مورخان معاصر و پژوهشگرن همروزگارمان، از جمله نويسندگان پرآوازهترين منابع در اينباره، همچون احمد حامي، صادق زيباکلام، ناصر انقطاع و زنده ياد دکتر جمشيد صداقت کيش و استاد کليم الله توحدي همگي نادر را کردتبار و کرمانج دانستهاند.
روانشاد دکتر احمد حامي (استاد دانشگاه تهران) دراينباره مينويسد :
«کردهاي افشار که نادرشاه از ميان آنها برخاسته در روستاي نزديک تيکان تپه در نواحي کبکان و درگز سکونت کرده اند. قيافه، چشمان درشت و ابروي پر پشت و ريش انبوه نادر، دلالت بر کُرد بودن او دارد.»
صادق زيبا کلام در کتاب «سنت و مدرنيته و ناصر انقطاع در کتاب «پادشاه ناکام، قهرماني بيآرام» نيز نادر را از تبار کردان افشار و کرمانج دانستهاند.
نادرشاه افشار
در پايان دورهي فرمانروايي صفويان حکومت زورمند و مقتدري که شاه اسماعيل به زور شمشير و به نيروي شجاعت به وجود آورده و شاه عباس به نيروي اراده و انديشه آن را به اوج نيرومندي رسانيده بود، به ضعفي شگفت انگيز دچار گرديد. سستي و بيخردي شاه سلطان حسين (آخرين پادشاه صفوي) و پرداختنش به کارهايي که هيچ پيوندي با فرمانروايي و ادارهي شاهنشاهي پهناور ايران نداشت، کشور را شوريده و نابسمان ساخته بود. از پيرامون سال 1111 تا 1134 که سال يورش افغانان به ايران است، بسياري از بخشهاي کشور در شورش و ناامني ميسوخت و کمتر ايالتي پيرامون اين سرزمين بود که شعلههاي طغيان و سرکشي از آن بر آسمان نرود.
در همين روند بود که يکي از ستارگان درخشندهي آسمان ميهنپرستي و پيشرفت ايران روشنايي خيرهکنندهي خود را بر چشمان تهماسب ميرزا زد و او را که براي ستاندن تخت و تاج خود در پي مردي شايسته و زورمند ميگشت، يکي از نيرومندترين مردان نظامي و سياسي جهان را به ياري گرفت.
بيگمان اين نماد درخشندهي آسمان گرامي فرهنگ و فرمانروايي ايراني نادرقلي افشار است که سپس نادرشاه خوانده شد و بنيانگذار سلسلهي فرمانروايي افشاريان در ايران گرديد.
نادرشاه افشار (زاده ۱۰۶۷ شمسي درگز – مقتول ۱۱۲۶ در قوچان) که پيش از پادشاهي نادر قلي خوانده ميشد، ملقب به تهماسبقلي خان از تيرهي افشار خراسان بود که از ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۶ خورشيدي پادشاهي ايران را بر دوش داست و بنيانگذار دودمان فرمانروايي افشاريه به شمار ميرفت. سرکوب افغانها و بيرون راندن عثماني و روسيه از کشور و تجديد استقلال ايران و نيز فتح دهلي و ترکستان و جنگهاي پيروزمندانه او سبب شهرت بسيارش شد.
خاستگاه، تبار و زمانه نادر
برابر با روايت «ميرزا مهدي خان استرآبادي» (منشي نادرشاه و نويسندهي «جهانگشادي نادري و «درهي نادره»)، در پيرامون 1100 هجري قمري (1067 خورشيدي – 1688 ميلادي) در نزديکي قصبهي دستگرد (درهگز خراسان)، در ميان تيرهي کردتبار افشار و طايفهي قرخلو که هوادارِ صفويه بوده و از دوران شاه اسماعيل با فرزندان شيخ صفيالدين اردبيلي پيوند دوستي داشتند، فرزندي زاده شد که او را «ندرقلي» (نادرقلي) ناميدند. امام قلي (پدر ندرقلي) به سبب تهيدستي، فرزندش خود را نيز در دشواري و سختي پرورش داد. چنانکه کودکي نادرقلي در شباني گذشت.
پس از چندي پدر نادر درميگذرد و مادر بيسرپرست را چونان ميراثي براي نادر به يادگار ميگذارد. تهيدستي و زندگي دشوار خود بزرگترين انگيزهي نادر براي گزينش راهي ديگر و برتري جويي در زندگي شد. او پس از درگذشت پدر دست به کار سپاهيگري زد و در اين رشته چنان شايستگي از خود نشان داد که ستايش رهبر تيرهي افشار را برانگيخت. پس از چندي نادر با دختر او پيوند زناشويي بست و نخستين فرزند نادر (رضاقلي ميرزا) از همين زن است. نادر پس از درگذشتِ سالار قبيله (پدرزنش) ناگزير شد تا از همتباران جدا شود و در پي سرنوشت خود چندي در خراسان سرگردان باشد. ساکنان قبيلهي او که در دشت ابيورد بودند از او پيروي چنداني نداشتند و تنها ميراثي که او از پدرزنِ خود برد بخشي از امول او بود.
در سال ۱۱۰۱ خورشيدي (۱۱۳۵ قمري) افغانها به رهبري محمود افغان، اصفهان را تصرف کرده و شاه سلطان حسين صفوي را به قتل رساندند. با سقوط اصفهان و قتل شاه سلطان حسين، پسر او به نام شاه تهماسب دوم صفوي که از اصفهان به قزوين گريخته بود، خود را پادشاه ايران خواند، ولي حکام نواحي گوناگون کشور حاضر به اطاعت از او نشدند.
سرداري سپاه
محمود افغان نيز که تنها بر اصفهان و نواحي اطراف آن حکومت ميکرد، کمي بعد بهدست پسر عمويش بهنام اشرف افغان در ۱۱۰۳ خورشيدي (۱۱۳۷ قمري) به قتل رسيد. همزمان با اين اوضاع، نادر که از ميزان نفوذ خاندان صفوي در ميان مردم آگاه بود، به شاه تهماسب دوم پيوست و در ۱۱۰۵ خورشيدي (۱۱۳۹ قمري) سردار سپاه او شد. سپس خراسان را به تصرف خود درآورد.
اگرچه ملک محمود سيستاني (حاکم سيستان) تا حدي مانع قدرتگيري نادر شد، ولي نادر پشتيباني شاه طهماسب دوم صفوي و فتحعليخان قاجار (پسر شاه قلي خان قاجار و پدربزرگ آقا محمدخان قاجار) را جلب کرد و توانست در سال ۱۱۰۳ خورشيدي (۱۱۳۷ قمري) ملک محمود را شکست دهد و حاکميت شاه ايران را در خراسان برپا نمايد. شاه تهماسب نيز، نادر قلي را والي خود در خراسان اعلام کرد و پس از آن نادر نام خود را به «تهماسب قلي» تغيير داد. سال بعد، او پس از سرکوب شورش چند ايل ترک و کرد، به حکمراني کامل خراسان رسيد.
او پس از آن، براي بهقدرت رساندن شاه تهماسب با افغانها وارد جنگ شد. در ۱۱۰۸ خورشيدي (۱۱۴۲ قمري) فرمانرواي افغانها يعني اشرف افغان را در نبرد مهماندوست در نزديکي دامغان و سپس در نبرد مورچه خورت در نزديکي اصفهان و براي بار سوم در نبرد زرگان در نزديکي شيراز شکست داد. او سپس در تعقيب اشرف، افغانستان را دربرگرفت و قبايل اين ديار را مطيع خود نمود و بدين ترتيب پس از هفت سال حکومت غلجاييها در ۱۱۰۸ خورشيدي (۱۱۴۲ قمري) به پايان ميرسد.
نادر سپس با دشمنان خارجي وارد جنگ ميشود و روسها را از شمال ايران ميراند، اما در زمان جنگ با عثمانيها که غرب ايران را در اشغال داشتند، متوجه شورشي در شرق ايران شده و جنگ را نيمه کاره رها کرده و به آن سامان ميرود. شاه تهماسب صفوي با توجه به قدرت و شهرت روزافزون نادر و به قصد اظهار وجود، دنباله جنگ وي را با عثمانيان به قصد بازپسگيري ايروان ميگيرد، اما به سختي شکست ميخورد.
نيابت سلطنت
در سال ۱۱۰۹ شمسي (۱۷۳۰ ميلادي و ۱۱۴۳ قمري) به دنبال قراردادي ميان شاه تهماسب دوم و دولت عثماني و در پي شکست ايران، گرجستان و ارمنستان در ازاي تبريز به آن دولت واگذار شد. نادر که خود اين نواحي را به ايران بازگردانده بود، هنگامي که از اين مسئله آگاه شد، به سرعت به اصفهان بازگشت. او از معاهدهي صلح به عنوان بهانهاي استفاده کرد، تهماسب را از فرمانروايي برکنار کرد و پسر خردسالش را با نام شاه عباس سوم در ۱۳ شهريور ۱۱۱۱ خورشيدي (۱۴ربيع الاوّل ۱۱۴۵ و ۴سپتامبر۱۷۳۲) به جانشيني برگزيد و براي حفظ قدرت، خود را نايبالسلطنه ناميد. نادر، اقدام عليه عثمانيان را از سر گرفت. پس از يک دور پيروزي قاطع، که در ميانش چندين بار براي سرکوب شورشها به فارس و بلوچستان لشکرکشي کرد، در ۱۱۱۲ خورشيدي (دسامبر ۱۷۳۳) معاهدهي جديدي با احمد پاشا، حاکم عثماني بغداد امضا کرد. اين امر نشان دهندهي تلاشي براي دوباره برقرارسازي معاهده عثماني-صفوي قصر شيرين (ذهاب) بود، زيرا خواهان بازگرداني مرزهاي تعيين شده در آن زمان، مبادلهي زندانيان و محافظت عثماني از همهي حجاج ايراني بود. سلطان عثماني اين معاهده را تأييد نميکرد، زيرا مناقشه بر سر سرپرستي بخشهايي از قفقاز پابرجا بود، و نبردها به ترتيب ادامه داشت. يک رشته نبردهاي ايران و عثماني در قفقاز ادامه يافت و نادر گنجه را پس از محاصره به کمک مهندسين روس تسخير کرد. آن گاه در ۱۹ اسفند ماه ۱۱۱۳ خورشيدي (۱۰ مارس ۱۷۳۵) امپراتوري روسيه و ايران يک اتحاد دفاعي در گنجه امضا کردند که به پيمان گنجه مشهور گشت. روسها موافقت کردند بيشتر سرزمينهاي گرفته شده در دههي پيش از آن را بازگردانند. اين توافق تمرکز ديپلماتيک منطقهاي را به مواجهي روسيه و عثماني بر سر کنترل منطقهي درياي سياه منتقل کرد و براي نادر در مرزهاي غربي يک آسودگي نظامي فراهم کرد.
پادشاهي
نادر تا پايان ۱۱۱۴ خورشيدي، از طريق يک رشته پيروزيها اعتبار کسب کرده و وضعيت نظامي را تثبيت کرده بود. او پيش از نوروز ۱۱۱۵ خورشيدي (فوريه ۱۷۳۶)، رهبران ايلي و کدخدايان روستاهاي قلمروي صفوي را در اقامتگاه بزرگي در دشت مغان جمع کرد. او از مجمع درخواست کرد که خودش يا يکي از صفويان را براي فرمانروايي بر کشور برگزينند. پس از چندين روز نشست و ميزگرد، شوراي بزرگ مغان نادرقلي را شاه مشروع اعلام کرد. شاه تازه منصوب، براي به رسميتشناسي تأييد حاضرين سخنراني کرد. او اعلام کرد که پس از شاهي او، اتباعش رسوم مذهبي خاصي که شاه اسماعيل اول برجاي گذاشته بود و ايران را دچار بي نظميکرده بود، رها خواهند کرد. مانند سب (لعن سه خليفهي اول ابوبکر، عمر و عثمان که اهل سنت آنها را در کنار علي خليفه برحق ميدانند) و رفض (نفي حق آنان بر حکمراني بر جامعهي مسلمانان). همهي حاضران در مجمع مغان بايسته بود سندي مبني بر توافق با نظرات نادر را امضا کنند. نادر درست پيش از تاجگذاري در ۱۸ اسفند ۱۱۱۴ (۸ مارس ۱۷۳۶ ميلادي)، پنج شرط به شرح زير براي صلح با امپراتوري عثماني مشخص کرد که در ده سال بعد آن بيشترشان را مطالبه کرد.
به اين ترتيب شاه عباس سوم خلع شد و نادر در همان سال تاجگذاري کرد. از ديگر شرکت کنندگان در اين شورا، ميرزا ابوتراب جد بزرگ محمدعلي فروغي بود که نمايندگي اصفهان را بر عهده داشت.
دورهي فرمانروايي نادر
افغانهاي مخالف نادرشاه پس از فتح قندهار به دست نادر، به دهلي گريخته بودند. گريز اشرار افغان به هند، و ورود دوباره آنها بمحض دور شدن نيروهاي ايران بارها تکرار ميشد و تبديل به يک شيوه شده بود. نادرشاه سه بار به پادشاه هند، محمد شاه گورکاني، اخطار نمود که نظاميان اشرف افغان (حدوداً ۸۰۰ نفر) را به ايران تحويل دهد. نادرشاه در ابتدا نامهاي محترمانه همراه با پيشکشهايي به محمدشاه گورکاني فرستاد و شرح حال کرد که بيپاسخ ماند. بار دوم به جاي پيک توسط يکي از ديوانيان بلندپايه نامهاي ديگر فرستاد، که محمدشاه تا مدتها او را بلاتکليف گذاشته و نامهي نادر را بيپاسخ رها کرد. نادر سپس قلرآغاسي يکي از نزديکان اش را فرستاد با اين سه شرط: يا بستن مرزها به روي اشرار، يا تحويل آنها در صورت ورود، يا اجازه به مرزبانان ايران براي تعقيبشان در خاک هند؛ که او هم براي ماهها در هند در حصري محترمانه نگه داشته شد. در فرجام نادر براي نشان دادن عزم خود به گرفتن پاسخ، محمدخان ترکمن يکي از نظاميان شجاع خود را فرستاد که با تکرار همان سه شرط، محمدخان نيز کشته شد. نادر براي قتل او توضيح خواست و يک ميليون نادري خونبها طلب کرد که بي پاسخ ماند. کشتن سفير نادر گناهي نبود که شاه از آن بگذرد.
با تصميم نادرشاه، سپاه ايران از رود سند گذشت و در جنگ کَرنال (۵ اسفند ۱۱۱۷، ۱۵ ذيالقعده ۱۱۵۱، ۲۴ فوريه ۱۷۳۹) هند را گشود و دهلي را تصرف کرد. نادر بهرغم کمي سپاهيانش در مقابل لشکريان فيل سوار هندي، توانست با بهکارگيري تاکتيکهاي نوين جنگي پيروز شود.
محمدشاه نيز به ناچار از نادر امان خواست. نادر در قبال گرفتن کليد خزانه سلطنتي هند عقبنشيني را پذيرفت و تاج پادشاهي هند را بر سر او باقي گذاشت. نادر با غنائم فراوان که از هند به چنگ آورده بود، به ايران بازگشت؛ غنائمي که نادر شاه به ايران آورد ده برابر بيشتر از بيشترين درآمد سالانه دوران صفوي برآورد شدهاست. در ميان اين غنائم، جواهراتي چون کوه نور و درياي نور و تخت طاووس شهرت دارند. ميزان غنائم به حدي بود که نادر براي سه سال از گرفتن ماليات در ايران چشم پوشيد.
نگاهي به غنيمتهاي هندوستان
به موجب عهدنامه دهلي که بين نادرشاه غالب و محمد شاه مغلوب در سوم صفر ۱۱۵۲ به امضا رسيد:
١- بيشتر خزانه و جواهرات سلطنتي هندوستان که از قرنها پيش در آنجا انبار شده بود، تقديم نادرشاه شد.
٢- نادرشاه در عوض، تاج و تخت هندوستان را به محمد شاه واگذار کرد. زيرا او نه تنها قصد تصرف کشور همسايگان را نداشت، بلکه نگهداري چنان سرزمين وسيع و دورافتاده از ايران هم با ارتشي يک ميليون نفري قابل نگهداري نبود، چه رسد به ارتش صد هزار نفري نادر.
- ممالک واقع در مغرب رودخانه اتک و سند «نالاسنگرا» يکي از شعبات سند، يعني پيشاور و کابل و غزنين و کوهستان افغان و ايالت تته به ايران واگذار شد و بدينگونه مرزهاي شرقي ايران از دوره شاهنشاهي ساساني نيز فراتر رفت.
۴- قلعه لهري و ممالک واقع در مشرق رود اتک و سند و نالاسنگرا، همچنان در اختيار هند باقي ماند.
غنايم و جواهراتي که در اين لشکرکشي نصيب نادر شد، از حساب و اندازه بيرون بود. علاوه بر جواهرات سلطنتي و تخت تاووس، ۹ تخت بسيار زيبا و جواهرنشان و گران قيمت ديگر هم جزو غنايم بود. پس از پايان جشن و پذيرايي در دهلي، محمد شاه کليد خزاين و دواين خود را تماماً به نادرشاه تقديم نمود و مقرر فرمود که:
اولاً اسباب فراشخانه و آشپزخانه را همگي تبديل به طلا نمودند. حتي اسباب و لوازم اصطبل شاهنشاهي را هم از سطل و ميخ طويله و تخماق و غيره گرفته تبديل به طلا نمودند که يکصد خروار طلا به مصرف اين لوازم رسيد. (و تحويل نادرشاه شد) به فرمان نادرشاه چند نفر از نويسندگان و خزانه داران مورد اعتماد مأمور شدند که از اين لوازم گرانقيمت موجود در خزانه هندوستان به اندازه سي هزار نفر شتر بارگيري نموده و روانه ايران نمايند. (شترهاي بُختي کردهاي خراسان اين غنايم را به خراسان منتقل کردند، هر کدام ۳۰۰ تا ۳۵۰ کيلو بار حمل مي کردند)
درگذشت
در سال ۱۱۲۶ خورشيدي، زماني که نادر براي رفع يکي از شورشهاي مردم عليه ماليات زياد به خراسان رفته بود، جمعي از سردارانش به رهبري علي قلي خان شبانه به چادر او يورش بردند و او را به قتل رساندند. (بامداد يکشنبه ۱۱ جماديالثاني ۱۱۶۰ برابر با ۲۸ خرداد ۱۱۲۶ خورشيدي)
گفتارهاي روايتهاي بازمانده از اين قرارند که پس از اينکه نادر در پايان ارديبهشت ۱۱۲۶ از کرمان به مشهد رسيد، خبر شورش برادرزادهاش عليقلي خان بيش از شورش کُردهاي قوچان او را نگران و بيمناک ساخت. زيرا عليقلي نزديک ترين فرد خانوادهي او بود که اکنون سر به طغيان برداشته بود. نادر که بي نهايت او را دوست مي داشت و بر فرزندش رضا قلي ميرزا ترجيح مي داد، اکنون انتظار چنين ناسپاسي از سوي وي را نداشت. اکنون همه به او خيانت مي کردند. نادر بهنگام حرکت از مشهد به قوچان، خانواده و جواهرات خود را به کلات فرستاد زيرا آيندهاي شوم را پيش بيني ميکرد. در نوزدهم ماه ژوئن ۱۷۴۷ که اواخر خرداد بود، در نيم فرسنگي قوچان اردو زد. کُردهاي شورشي به رهبري محمد حسين خان ايلخاني، برادرزن نادر و شاهوردي خان شيخکانلو به تحکيم برج و بارو پرداخته تا در مقابل او از خود دفاع نمايند. کُردها زنان و کودکان و پيرمردان را هم از شهر خارج کرده و به کوه هاي اطراف فرستاده بودند تا برايشان دست و پاگير نشوند و تا آخرين نفس بجنگند وکشته شوند يا به کارنامهي نادر پايان دهند و کسي را که به آنان مقام داده بود اکنون بر زمين زنند
اين جنايت بزرگ که در دو ساعت از نيم شب يکشنبه ۱۱ جمادي الثاني ۱۱۶۰ گذشته بود بر روي تپه فتح آباد در يک فرسنگي شرق شهر قديم قوچان و به قولي بر روي مرواريد تپه بر ساحل شمالي رود اترک روي داد و بر امپراتوري قدرتمند نادري خط بطلان کشيد و همه چيز را در آن شب شوم به نابودي کشيد که هنوز هم ملت ايران تاوان آن شب شوم را پس مي دهد. سرزمين هاي زرخير قفقاز و ارزروم و بحرين و خوارزم و خراسان و ديگر جاها براي هميشه از دست رفت و شاهان قاجار پس از وي مملکت را به ننگ کشيدند و باز همان آش شد و همان کاسه.
پس از کشته شدن نادرشاه آن بزرگ مرد تاريخ جهان، آشوب و غوغايي در اردو برخاست و هر کس به فکر غارت و چپاول کارخانجات سلطنتي و غيره افتاد.
شبانگه به تن سر، به سر تاج داشت |
|
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت |
نادر شاه در هنگام زنده بودن خود دستور ساخت آرامگاهي کوچک در بالا خيابان مشهد داد. اين آرامگاه کوچک در سال ۱۱۴۵ هجري قمري در کنار چهارباغ شاهي و روبروي حرم امام رضا از خشت و گل ساخته شد. قوامالسلطنه در اواخر عهد قاجار (۱۲۹۶ خورشيدي) در محل يکي از مقابر ويران شده نادري، آرامگاه تازهاي براي وي ساخت و استخوانهاي او را از تهران به مقبره مزبور حمل کردند. ساختمان جديد که در محل فعلي آرامگاه وي قرار داشت مدتي بر پا بود تا اين که انجمن آثار ملي ايران در سال ۱۳۳۵ خورشيدي درصدد برآمد آرامگاهي مناسبِ شأن نادرشاه براي وي در همان محل مقبره ساخته قوامالسلطنه ساخته شود. اين کار از سال ۱۳۳۶ شروع و در سال ۱۳۴۲ به پايان رسيد.
به يادبود نادرشاه افشار، در سال ۱۳۴۲ خورشيدي آرامگاه نادرشاه در مجموعه باغ موزه نادري در شهر مشهد توسط هوشنگ سيحون طراحي و ساخته شدهاست. ساختمان آرامگاه نادر شاه از قسمت مياني که جايگاه خاکسپاري نادرشاه است و دو تالار موزه تشکيل شده است که يکي از آنها موزه اسلحه دورههاي مختلف تاريخ ايران و ديگري موزه اسلحه و آثار مربوط به دوران نادرشاه را نمايش ميدهد. ساختمان جديد آرامگاه نادر شاه افشار در تاريخ ۱۲ فرودين ماه سال ۱۳۴۲ با حضور محمد رضا پهلوي به همت انجمن آثار ملي ايران در باغ نادري بازگشايي شد.
جانشینان نادرشاه
بعد از نادرشاه، کريمخان از سرداران نادر که از طايفه زند بود، بهقدرت رسيد و حکومت بازماندگان افشار محدود به خراسان شد و کريم خان اين منطقه را به احترام نادر که او را ولينعمت خود ميدانست، در اختيار جانشينانش باقي گذاشت.
پس از مرگ نادر سرداران او نيز در گوشه و کنار علم استقلال برافراشتند؛ کريمخان زند وکيلالرعايا در شيراز- احمدخان ابدالي در افغانستان- فتحعلي خان افشار ارشلو در آذربايجان و در شهر اروميه- حسنعلي خان اردلان در کردستان و محمد حسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت کردند.
در خراسان نيز عليقليخان افشار، برادرزاده نادر بسياري از اولاد و خانواده نادر را قتلعام کرد و خود را «عادلشاه» ناميد و شروع به حکومت کرد. وي که مردي خونريز و عياش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داد و پسرش آقامحمد خان را مقطوعالنسل کرد، اما سرانجام توسط برادر خود ابراهيم خان، کور و سپس کشته شد.
بزرگان افشار، نوه نادر به نام شاهرخ ميرزا را بهقدرت رساندند. او نيز يک سال بعد مخلوع و کور شد، اما دوباره به قدرت رسيد، ولي اين بار توسط شاه سليمان ثاني (از خاندان صفوي که مورد احترام عموم بود) شکست خورد. شاهرخ نابينا چهل و هشت سال سلطنت کرد، اما فقط بر خراسان. پس از مرگ کريم خان، آقامحمدخان به قدرت رسيد و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت. نادر ميرزا فرزند شاهرخ، پدر پير و نابينا را در دست آقامحمدخان رها کرد و به افغانستان گريخت و در زمان فتحعلي شاه ادعاي سلطنت کرد که دستگير و کور شد، زبانش را بريدند و او را کشتند و بدين ترتيب آخرين مدعي سلطنت از خاندان افشاريه از ميان برداشته شد.
ايران در دورهي نادرشاه
در زماني که صفويان با شورش افغانها از هم پاشيده بودند و کشور مورد تجاوز دشمنان داخلي و خارجي بود، عثمانيها از غرب و روسها از شمال و اعراب از جنوب و ترکمانان از شرق به تاخت و تاز و قتل و غارت مشغول بودند، نادر وضعيت حاکميت ايران را سامان داد.
در عهد نادر دشمنان و متجاوزان به کشور توسط وي سرکوب شدند و کشور اندکي از قدرت گذشته خويش را در حفاظت از مرزها و اعمال قدرت يک حکومت مقتدر مرکزي بر تمام وطن، بازيافت. ترکمانان و ازبکان به ماوراءالنهر عقبنشيني کردند.
بناهايي که به دستور نادر در خراسان بنا شدهاند، نظير کلات نادري و کاخ خورشيد از آثار مهم بازمانده از اين دوران هستند.
در دورهي فرمانروايي او سپاه و تأمين نيرو بسيار حائز اهميت بود. نادر اقوام و تيرههاي ايراني را متحد و منسجم در زير پرچم ايران درآورد و بار ديگر ايران قدرتمندترين کشور آسيا گشت.
نادر از فرمانرواياني بود که براي آخرين بار ايران را به محدوده طبيعي فلات ايران رسانيد و با فراهمآوري کشتيهاي عظيم جنگي، کوشيد تا استيلاي حقوق تاريخي کشور را بر آبهاي شمال و جنوب تثبيت کند. نادرشاه در سال ۱۷۴۲ م. جان التون دريانورد بريتانيايي مقيم سن پطرزبورگ را به رغم کارشکني روسها و انگليسيها براي ساختن کشتي جنگي به خدمت گرفت. التون در ژانويهي ۱۷۴۳م با سمت درياسالاري به رياست کشتيسازي ايران منصوب و به «جمال بيگ» ملقب گرديد. با وجود تمامي دشواريهاي اجرايي و سياسي، با حمايتهاي نادر و تلاشهاي التون، نخستين ناو ايران مجهز به بيست عرابه توپ به نام «نادرشاه» در کرانهي گيلان به آب انداخته شد. پس از آن به موجب فرماني که پادشاه ايران صادر کرد، تمام کشتيهاي روسي موظف شدند به پرچم ناو جديد سلام دهند.
تاجگذاري نادر از آنجهت سرنوشتساز بود که به اصل و نسب امامي بهعنوان بنيان مشروعيت پادشاهي خاتمه داد؛ يعني رويهاي که صفويه با رساندن شجرهنامهي خود به امام هفتم شيعيان (موسي کاظم) بنيان نهاده بود.
با افول دولت نادري، سرزمين پهناور فلات ايران که پس از مدتها به زير يک درفش درآمده و رنگ يگانگي پذيرفته بود، از هم پاشيد.
ويژگيها و نوآوريهاي نادر شاه افشار
بيگمان رفتار، انديشه و کارنامهي نادرشاه ما را در برابر يکي از شايستهترين و هوشمندترين سرادران ايراني قرار ميدهد که از همه سو کوششهاي او در راستاي پيشرفت و آزادي انديشه بوده است. در اينجا به نمونهاي از موارد ياد شده ميپردازيم :
نادرشاه و آزادي انديشه و اديان
برابر با درونمايهي تمامي گفتارهاي تاريخي، نادر به هيچ عنوان انساني قشري و متعصب نبود. او به خوبي دريافته بود که يکي از انگيزههاي نگونبختي ايرانيان تعصبات مذهبي و نبردهايي است که برآمده از انديشهي تعصب آميز و تبليغات سوء مبلغين درباري صفويه يا روحانيون ترکمنستان و ازبکستان و عثماني است که هر کدام مذهب ديگري را تكفير نموده و پيروان آنرا واجب القتل و کافر مي دانستند و به اسارت در آوردن زنان و کودکان طرف ديگر را از واجبات ديني خود دانسته و غارت اموال آنها را جزو غنايم جنگي اسلامي به حساب مي آورند. اينکه مادر نادر به اسارت برده شد و نادر و برادرش نيز بهمان سرنوشت شوم گرفتار شدند، تمام ريشهي خرافات مذهبي داشت که روحانيون درباري دو طرف قدرت و بقاي خود را در فناي ديگران مي ديدند و دين و مذهب را وسيله قدرت و حکومت خود دانسته و فتواهاي بي اساس صادر مي کردند. نادر در اسارت خود و مادرش بسيار به اين موضوع ميانديشيد، و به اين فکر مي افتاد که اين ماده فساد را بايد از ريشه بخشکاند.
به دستور او شيعيان مانند دوران صفويه حق اهانت و فحش و تحقير رهبران مذهبي اهل تسنن را نداشتند. در برابر علماي اهل سنت و روحانيون آنها هم حق ندارند با شيعيان بعنوان يک رافضي برخورد کنند و فتواي قتل عام و اسارت آنها را بدهند. هر دو مذهب پيرو اسلام هستند و پيغمبر آنان و خداي آنان يکيست. اختلاف در فروع دين نبايد موجب اين همه کشت و کشتار و خونريزيهاي بيجا گردد.
در همين راستا بود که نادر در وثيقه نامهي دشت مغان که سلطنت او را رسميت داد، عملاً به اين مورد اختلاف برانگيز بين دو ملت ايران و عثماني اشاره کرد و از امپراتور عثماني و علماي اهل سنت خواست که به شيعيان اجازه دهند آنها هم مانند اهل سنت از مزاياي يک رکن دين اسلام در حرم کعبه برخوردار باشند
محمد حسين خان ايلخاني کرد خراسان و برادر زن نادر نيز يکي ديگر از بزرگترين واقفان قرآن و کتاب به کتابخانه آستان قدس رضوي است که در سال ۱۱۵۵ قمري به اهداي آن اقدام نمود است. ساختن گلدسته و حوض اسماعيل طلا و امور ديگري که نادر در آباداني مشهد انجام داد، خود حکايت از آزادانديشي نادر دارد. اما او به عنوان شاه يک سرزمين هيچگاه مذهب خاصي را به مردمان تحميل نکرد.
انجيل نادرشاهي
يکي از نمونههاي بارز و برجستهي آزادي اديان و رواداري مذهبي در انديشهي نادرشاه، احترام و ارزشگذاري او بر مسيحيت است. او در کنار پشتيباني از دين خود، نگرشي ويژه نيز به مسيحيت داشت. چنانکه کار بزرگ ترجمهي انجيل به پارسي به دستور و در دستگاه او انجام پذيرفت و به «انجيل نادرشاهي» نامدار شد.
درست در سدهي 18 ميلادي، به دستور نادرشاه ترجمهي اناجيل اربعه، قرآن و تورات صورت گرفت. ترجمه انجيل زير نظر کشيشان کاتوليک مستقر در ايران براساس متن عربي انجيل به دست ميرزا مهدي منشي استرآبادي و با همکاري ميرمحمد معصوم بن عبدالحسين حسيني خاتون آبادي و فرزندش مير عبدالغني خاتونآبادي انجام شد. «ترجمه بقيه دعاها از جمله «اعمال رسولان» نيز با همت ارامنه اصفهان به پايان رسيد. کار ترجمه در ماه صفر 1153ق/ مي 1740 م. شروع و ميرزا مهدي در اصفهان با دو دستيار مسلمان، چهار يهودي و هشت مسيحي به مدت يکسال مشغول به اين کار بود و در 1154 ق/ 1741 م. کار به پايان رسيد.
به راستي نادرشاه را نيز بايد از جهاتي داراي شخصيتي کنجکاو - مانند آنچه درباره اکبرشاه و شاه عباس صفوي گفته شد - دانست. او با همه مشغله سياسي و نظامي خود نه تنها انديشه هايي براي نزديکي مذاهب اسلامي داشت، بلکه تلاش کرد تا ترجمه روان و کاملي از تمامي کتاب مقدس فراهم آورد. افزون بر اين او به خوبي از قدرت اروپاي مسيحي و رفت و آمد فراوان ميسيونرها به نقاط مختلف جهان اسلام آگاه بود. طبعاً، از چه روي کنجکاوي و چه بر اساس مصلحت انديشي هاي کلان تر، تمايل داشت که يک متن منقّح و کامل از کتاب مقدس در اختيار داشته باشد.
بازسازي و بازتعريف هويت ايراني در دورهي نادرشاه
نادر از آغاز فرمانروايي خود از گفتگو و رايزني با بزرگان ايراني که به طور سنتي در امر دولتمداري مهارت داشته و به خانودههاي دهقان و ديوانسالار ايرانينژاد تعلق داشتند، استفاده ميکرد. ميرزاعلياکبر ملاباشي از خراسان، ميرزاابوالقاسم شيخالاسلام از کاشان، ميرزا زکي از کرمانشاه، عبدالباقي خان از ايل زنگنه، حسنعليخان معيرالممالک از نسل گرجي، احمد خان مروي و ميرزا مهدي استرآبادي از برجستهترين مشاوران سياسي نادر بودند.
«ايران» در ادبيات رسمي دربار و ديوان نادري اهميت فراواني دارد. فراواني نام ايران و ايران زمين در سه جلد عالم آراي نادري بيش از 180 بار و در جهانگشاي نادري 25 بار است.
آنگونه که از متون برميآيد هدف نادر از خيزشش «نجات ايران» از آشفتگي و خرابي بود. بنابراين ميتوان گفت ايران در متون تاريخي اين دوره موضوعيتي فراگير دارد. در بخش «وقايع سال هزاروسيصدوچهل و چهار قمري» ميرزا مهدي استرآبادي مينويسد: «چون دوست و دشمن استوانهي ذات نادري را باعث قوام بنيان و موجب قرار و اساس دولت ايران ميدانستند...»
در تاريخ جهانگشاي نادري بيشتر ايران به عنوان «کشور» مورد بحثها است. شرط نادر هنگام پذيرش پادشاهي در شوراي دشت مغان اين بود که سب و رفض خلفا به کلي متروک شود تا در اختلاف با عثماني بسته شود. نادر در يادآوري اين شرط ميگويد:
«در شوراي کبراي صحراي مغان در حيني که جمهور انام و کافع خواص و عوام ايران از نواب همايون ما استدعاي امر پادشاهي ميکردند به ايشان تکليف فرموديم در صورتي مسوول ايشان مقرون به قوبل خواهد شد که ايشان نيز دست از سب و رفض که از بدو ظهور شاه اسماعيل در ميان اهل ايران شيوع يافته بود نکول نمايند.
به روايت ميرزا مهدي استرآبادي نادرشاه در سخنراني خود در انجمن دشت مغان 13 بار از عبارت «ايران يا ايراني» به عنوان کشورو تابعان نام ميبرد.
در اين گردهمايي نادر به ارادهي «اهال ايران» نسبت به پادشاهي خود اهميت قائل است و در شوراي مغان در نهايت چنين ميگويد : «هرگاه اهل ايران به سلطنت ما راغب است و آسايش خود را طالب باشند...»؛ و ميرزا مهدي در جايي ديگر از کتاب مينويسد:
»تا در اين سال 1148 در شوراي کبري که عموم وضيع و شريف ايران را احظار و مجلس مشورت را انعقاد دادند که آن جماعت هرکس را بخواهند به سلطنت اختيار نموده و بنايي بر کار خود بکذارند. اهالي ايران دست در دامن ابرام و الحاح زده عرض کردند...»
گذشته از يادآوري نام ايران، نبايد فراموش کرد که تمامي پاژنامها و القاب نادر نيز نشان از ملي گرايي ايراني داشته است: «خديو جهان خسرو»، «خسرو نامدار»، «خسرو فريدون اقبال»، «سلطان فريدون حشمت»، «خسرو فريدون فر».
با توجه به منابع نامبرده، عمدهترين لقب نادر، «داراي زمان» بود، عنواني که دهها بار در اين آثار قيد شده و نشاندهندهي آن است که نادر علاقه دارد بيشتر ب داريوش هخامنشي سنجيده شود. براي نمونه در دفتر دوم عالمآراي نادري در روايت مقدمات تاج گذاري نادر آمده است:«اين سخن داراي زمان را بسيار خوش آمد..»
همچنين از ديگر نمودهاي ايرانگرايي در دوران نادر، نبايد سکههاي پرآوازهي او را فراموش کرد.
نادر شاه افشار سکه جديدي را با نام مهر اشرفي بکار برد که دقيقاً مطابق با استاندارد سکه مغولي مهر در هندوستان بکار ميرفت. در سال ۱۷۶۸ مهر اشرفي به وزن ۱۱٫۰۱۶ و برابر با ده هزار دينار نقره بود.
او در مورد نوشتههاي روي سکهها، دوره صفوي را در پيش نگرفت. او براي جلب رضايت اهل سنت و رفع اختلاف بين شيعه و سني دستور داد شهادتين و کلمه علي ولي الله و نام دوازده امام را از روي سکه ها حذف نموده، عبارت «خلدالله ملکه» را که مورد قبول بود در روي بعضي سکهها نقر نمايند، بدين معنا که بر روي سکه نام شهر و تاريخ ضرب آن ياد مي شد و در پشت آن، اشعار و عباراتي که حاکي از اقتدار ايران و فرمانروايي او بود. در پشت بسياري از سکههاي نادرشاه بيت مشهور زير نقش بسته است :
سکه بر زرکرد نام سلطنت را در جهان / نادر ايران زمين و خسروگيتي ستان
اگرچه ردپاي نخستين کوششها در جهت ساخت کشتيهاي جنگي و ايجاد ناوگان مدرن در دوره صفويه و براي اخراج پرتغاليها از جزيره هرمز و خليج فارس صورت گرفت، اما اين تلاش به دليل دخالت انگلستان به نتيجه نرسيد و اولين نيروي دريايي مدرن ايران توسط نادرشاه افشار تأسيس شد. او با خريد چند کشتي از انگلستان و هلند، موفق شد نيروي دريايي ايران را تأسيس کند. دراينباره هارفورد جانس بريج انگليسي گزارش ميکند که : «هنگامي که در ۱۷۸۴ وارد بوشهر شدم، از کشتيهاي نادر سه کشتي باقيمانده بود که هريک پانصد تن ظرفيت داشتند.
نادر بخوبي دريافت که بدون داشتن يک نيروي دريايي قدرتمند تداوم لشکرکشيها و حفظ سرحدات کشور در دراز مدت امکانپذير نخواهد بود. اما از آنجايي که ايرانيان قرنها بود در ساخت کشتيهاي جنگي و امور دريانوردي تجربهاي نداشتند، وي ناچار به ياري گرفتن از بيگانگان بود هرچند بهعنوان يک پادشاه مقتدر ، انديشه بوميسازي صنعت کشتيسازي در ايران را هم داشت.
جنگهاي نادر با قبايل ترکمن شمال خراسان و لزگيهاي داغستان در دو سوي خزر به او فهماند که اهميت داشتن چنين نيرويي در درياي خزر کمتر از تشکيل آن در سواحل جنوبي نيست، دولت روسيه که ديگر توان هماوردي با چنين سرداري را در خود نميديد و نميتوانست طرح تشکيل ناوگان نيروي دريايي ايران را در همسايگي خود ببيند، نهايت کارشکني را انجام ميداد. در اين زمان بخت با نادر همراه شد و يک تاجر و کشتيساز انگليسي براي تجارت پارچه به گيلان آمد و از سوي فرزند نادر (حاکم ولايت گيلان) مورد استقبال قرار گرفت و چون مهارتهاي او شناخته شد به استخدام درآمد و بسيار زود، نقشي محوري در اجرايي کردن طرحهاي نادر در اين دريا پيدا کرد. روسها نسبت به حضور مؤثر اين مرد انگليسي در ايران به سفير انگلستان شکايت بردند و انگليسيها که براي روابط تجاريشان با روسيه اهميت بسياري قائل بودند تلاش زيادي کردند تا او را از ادامه خدمت به دولت ايران منصرف کنند اما اين مرد وفادار و پرتلاش انگليسي به کار خود ادامه داد.
جان التون که بود؟
از سال ۱۷۳۴م. بازرگانان انگليسي کمپاني روسيه اجازه يافتند براي بازرگاني با ايران از راه روسيه تزانزيت کنند و با کشتيهاي روسي از درياي خزر بگذرند. کاپيتان «جان التون» يک بازرگان، دريانورد و کشتيساز انگليسي بود که مدتها در روسيه حضور داشت و با مناطقي در ترکستان تجارت ميکرد.
نخستين بار در سال ۱۷۳۹م. و در زمان نايب السلطنگي نادر افشار (همزمان با حضور «رضا قلي ميرزا» فرزند ارشد وي در مقام والي گيلان) وارد رشت شد و مورد استقبال شاياني هم قرار گرفت. وي بار ماهوت (پارچه پشمي) خود را در گيلان فروخت و در مقابل، ابريشم گيلان را که رونقي دوباره گرفته بود خريداري کرد. همچنين رضا قلي به او فرماني مبني بر اجازه تجارت در ايران داد که موفقيت سفر او را دو چندان کرد. وي سپس به سنپترزبورگ بازگشت، از آينده درخشان تجارت با ايران گزارشهايي به بازرگانان انگليسي داد و تلاش کرد ديگران را براي حضور در گيلان ترغيب کند. همچنين در نامهاي به سفير مختار انگلستان در روسيه، جزئيات مورد نظر خود درباره تجارت با ايران را تشريح کرد. او معتقد بود که مخارج حمل کالاهاي پشمي بريتانيايي از طريق روسيه بسيار کمتر از حمل آن از طريق هندوستان يا عثماني خواهد بود ضمن آنکه از تجارت ابريشم گيلان نيز ميتوان سود بسيار بالايي به دست آورد. همچنين وي توصيه کرده بود براي اجراي موفقيتآميز اين طرح، بسيار مهم است که تجار بريتانيايي روي رود ولگا و درياي خزر کشتيهاي متعلق به خود را داشته باشند. نفوذ کلام التون درباره مزاياي اين تجارت تا بدان حد بود کـه بازرگانان انگليسي را چنان برانگيخت که اعتراض ساير کمپانيهاي انگليسي مانند «ترک و خاور» و «هندشرقي» را باعث شد.
دريافت حکم دريابيگي
جان التون هنگام بازگشت به ايران در سال ۱۷۴۲م. در غازان روسيه دو فروند کشتي ساخت و مالالتجاره خود را به اين وسيله به گيلان آورد. اما نادر که از مدتي پيش در انديشه تشکيل ناوگاني در درياي خزر بود از ماجرا آگاه شد و تصميم گرفت او را براي ساخت کشتي در منطقه استخدام کند. التون پيـشنهاد نادر را پذيرفت و اسلام آورد، نامش را «جمال بيگ» گذاشت و با گرفتن حکم دريابيگي (درياسالاري) از نادر بجد مشغول کار شد. او دو کارگاه در نزديکي دريا بنا کرد يکي در «چمخاله لنگرود» و ديگري در «مشهدسر» (بابلسر) و با کمک چند کارگر روس، هندي و شماري از مردم بومي مشغول ساخت کشتي شد. با وجود آنکه در حاشيه جنوبي درياي خزر، جنگلهاي وسيعي وجود داشت اما صنعت کشتيسازي در منطقه پا نگرفته بود و تنها به ساخت قايقهايي کوچک براي حرکت در رودها و مردابهاي منطقه يا قسمتهايي از دريا که نزديک ساحل باشند، محدود مانده بود. «سرپرسي سايکس» نويسنده و جغرافيدان انگليسي به نقل از «جوناس هانوي» بازرگان و جهانگرد معاصر نادرشاه افشار مينويسد: «جان التون، مرکز ستاد خود را در لنگرود تأسيس کرد و براي از بين بردن تمام مشکلات جداً مشغول کار شد. الوارها را از جنگل بريد و به ساحل رسانيد، پارچههاي بادبان را از پنبه بافت و طنابها را از ليف کتان درست کرد و چون در آن نواحي لنگر پيدا نميشد لذا به تجسس پرداخت و تهيه کرد. اهالي محل که بدون مزد کار ميکردند نسبت به اين بيگاري و کار اجباري بدون اجرت سخت دشمن بودند. اما التون توانست يک کشتي که بيستوسه توپ داشت بسازد و به آب اندازد.» اين کشتي که حتي از کشتيهاي روسي نيز بهتر ساخته شده بود «نادر» نامگذاري شد. نادرشاه هـم فرمان داد که کشتيهاي روسي مستقر در درياي خزر بايد به اين کشتي سلام دهند. با اين حال التون طرحهاي بزرگتري در سر داشت و به فکر ساخت حداقل 30 ناو ديگـر بـود! همچنـين وي آمـوزش بـه کارکنان ايراني و ذخيره مهمات و تدارکات را هم آغاز کرده بود. نادر با کمک تـاجري بـه نـام «مانگو گراهام» 15 تن قلع براي توپخانه شاه فراهم آورد و با شرکت در عمليات شناسـايي، محلهاي مناسب براي انجام عمليات جنگي در سواحل خزر را هم مشخص کرد.علاوه بر اين موارد، التون در اقدامي بزرگ دو کشتي حامل برنج را بـه سـربازان ايرانـي مستقر در سواحل باکو رساند و کمي بعد به دستور نادر و با کمک يک هموطن ديگر بـه نـام کاپيتان «توماس وودروف» اقدام به نقشهبرداري از سواحل جنوب شرقي خزر کرد. روسيه که با نگراني و خشم، اقدامهاي التون و روند قدرتيابي ايران در درياي خزر را زيـر نظر داشت، براي بازداشتن او از ادامه همکاري با ايران فشارهاي زيادي به کمپاني مـسکو و دولت انگلستان وارد ميکرد. در آن زمان هنوز براي انگلستان فرصتي فراهم نشده بود تا چهره مزور و خـشن اسـتعماري خـود را آشکار کند، در واقع انگليسيها در اين زمان هنوز بازرگاناني تازه وارد در منطقه بودند کـه خود را مجبـور ميديدند با گلايههاي فراوان کالاهاي سفراي ايراني و هنـدي را بـه رايگـان حمـل کنند! در اين موقعيت بسيار شکننده، اصليترين سياستشان تطميع شاهان و خوانين محلي و پرهيـز کامـل از هرگونه فعاليتي بود که باعث بدگماني قدرتمندان محلـي و از دسـت دادن موقعيـت تجاريشان شود. در راستاي چنين سياستي بود که انگليسيها سـعي ميکردنـد خـود را درگيـر طرحهاي نادرشاه براي تشکيل و قدرتمند کردن ناوگان درياي او نکنند. زيرا از يـک سـو همـين ناوگـان ميتوانست در آيندهاي نه چندان دور رقيبي در کسب و کار تجاريشان شود و از سـويي ديگـر حساسيت و دشمني ساير شرکاي آنها در منطقه يعني عثماني و روسيه را برانگيزد.
از اينرو زماني که نادر با به کارگيري التون دست بـه کـار سـاخت کشتي و تشکيل نيروي دريايي در خزر شد و متعاقب آن فشارها و تهديدهاي روسيه، مقامات و بازرگانان انگليسي که کليت تجارت خود در روسيه را در خطر ميديدنـد، ابتدا جوناس هانوي را براي بررسي اقدامهاي التون به ايران فرسـتاده و سـعي کردنـد بـا وعـده وعيد او را از ادامه کار باز دارند. هانوي اقدامهاي جان التون را براي آينده تجارت انگلـستان بـسيار زيانبار تشخيص داد و سعي کرد او را از ادامه همکاري با نادر منصرف کنـد.
با شکست تلاشهاي هانوي و پافشاري التون بر تصميم خود، وزير مختار انگلستان در سنپترزبورگ که احتمال مقابله بهمثل روسها و از بـين رفـتن امتيازهـاي تجـاري در روسـيه را بسيار جدي ميديد به التون پيشنهاد کرد که در مقابل مبلغـي گـزاف يا پـذيرفتن مقـامي در نيــروي دريــايي ســلطنتي از ايــران خــارج شــود، امــا ايــن انگليــسي مــاجراجو و بياحتياط سرسختانه به خدمت خود ادامه داد. نادر که بخوبي از فـشارها بـر التـون آگـاه بـود حکمي صادر کرد که نشان از قدرشناسي وي از اقدامهاي اين مرد انگليسيتبار داشت: «شايستهترين مرد اجازه ندارد ايران را ترک کند، چون لازم است در نوروز آينده در دربار ما حضور يابد و کارهاي ناوگان ما را بر مبناي صحيحي سرو صـورت دهـد.» ايـن حکم ميتوانست التون را تا حدودي از فشارها و اتهامها برهاند چرا که بـه وي امکـان ميداد اين گونه وانمود کند که خدمت به نادرشاه تحت فشار و اجبار صورت ميگيرد.
- زنبورک (جنگافزار): دستاوردي تحولبرانگيز در ميدان جنگ
زنبورک يا زنبوره گونهاي توپ سرپر کوچک و دستي بود و در ميدان جنگ آن را معمولاً بر پشت چهارپايان و اغلب شتر حمل ميکردند. در ايران از دوره صفويه تا قاجار از جنگافزارهاي رايج به شمار ميرفت و در هند و عثماني نيز بهکار گرفته ميشد. اين سلاح با آنکه به صورت ابتدايي در دوران صفويه ساخته شد، اما اين سپاهيان نادربودند که براي نخستين بار با تکميل و بکارگيري ويژهي آن در نبردها، نقش کارگشاي اين اسلحه را در تاريخ ثبت نمودند.
ارتش صفوي تا زمان شاه عباس از توپخانه بي بهره بود و استفاده از سلاح آتشين را در زمان شاه اسماعيل اول ناجوانمردانه مي دانست، و در برابر بيگانه قدرتي که در پيش رو داشت يعني امپراطوري عثماني که مجهز به سلاح گرم بود و سازمان منظم و مرتبي که در ارتش خود داشت، عقب مانده بود، به طوري که به واسطه فقدان چنين نيرويي، شکستهاي سختي هم متحمل شد. تا اين که در زمان شاه طهماسب، سربازان در ميدان نبرد شمشير، نيزه و تفنگ بکار بردند. "سربازان ايراني مردان بلند قامت و نيرومندي هستند که معمولا در ميدان نبرد شمشير و نيزه و تفنگ به کار مي بردند.... تفنگداران ايراني مسلح به تفنگ هايي هستند که عموما شش وجب درازاي لوله آنهاست.
اما نقش کليدي سلاح زنبورک در لشکرکشي و گشودن هند به وسيلهي نادرشاه افشار کاربرد منحصر به فرد اين سلاح را بار ديگر يادآوري کرد. همچنانکه نيروي قدرتمند توپخانههاي سپاهيان نادر يکي از دلايل اصلي پيروزي بر شورش و سرکشي افغانان نيز بود.
زنبورک نوعي اسلحه گرم بين توپ و تفنگ بود لولهاي به طول سه چارک داشت که ته آن گشاد و دهن آن تنگ بود سه پايه داشت و آن پايهها را روي زمين و گاهي هم بر پشت شتر ميگذاشتند. و هر کدام از گلولههايش به اندازه يک گردو بود. زنبورک را معمولاً به صورت مورب جلوي شتر ميبستند و زير آن خورجيني داشت که باروت و ديگر مواد قرار داشت و در موقع جنگ از بالاي شتر مورد استفاده قرار ميگرفت، همچنان که نادر شاه در فتح هندوستان با همين شيوه از آن بهره گرفت. او با بازسازي نيروي نظامي کشور، توانست توپخانه قدرتمند و توانايي را برپا دارد.
استفاده از شتر براي حمل زنبورک
در منابع بيشمار، تصاويري از زنبورک مشاهده ميشود که نحوه حمل و استفاده از اين سلاح را به ما نشان ميدهد. در اين تصاوير شتر حيواني است که براي حمل زنبورک در نظر گرفته شده است، استفاده از شتر براي حمل تجهيزات نظامي، به دليل مقاومتش در برابر تشنگي و آب و هواي نامساعد به خصوص در صحرا، مناسب بوده است. به همين دليل براي نخستين بار در سپاهيان نادر از شتر براي حمل زنبورک استفاده شد. همچنانکه ساخت محل و جايگاهي براي زنبورکها (زنبورکخانه) نيز نخستين بار در دورهي نادر ساماندهي شد.
معماري دوران نادرشاه (نمونه: کاخ کلات)
جدا از اين نکته که در هر روي دورهي فرمانروايي نادر و حکمفرمايي افشاريان همانند هر دورهي تاريخي ديگري سبک هنري و شيوهي معماري ويژهي خود را داراست، اما همچنان نبايد فراموش کرد که معماري نادري از جمله دورههاي قابل توجه و تامل برانگيز در تاريخ هنر ايراني است.
در اين ميان يکي از نمونههاي فاخر اين گونهي معماري کلات نادري يا کاخ خورشيد است که در شهر کلات (شمال شرقي استان خراسان) جاي گرفته و در تاريخ ۲۰ بهمن ۱۳۱۸ با شمارهٔ ثبت ۳۲۹ بهعنوان يکي از آثار ملي ايران به ثبت رسيدهاست.
کاخ کلات (کاخ خورشيد) در سال ۱۱۵۱ هـ. ق، به دستور نادرشاه جهت اقامت و خزانه براي جواهرات و غنايم درکلات ساخته شدهاست. کلات به معني قلعه و برج و بارو است (قبل از اسلام تقريباً تمامي شهرها را به شکل کلات ميساختند که در آنها مسئله نظام طبقاتي رعايت ميشدهاست. اين طبقات اجتماعي پيشتر سه طبقه بوده که بعدها به چهارطبقه تبديل شدهاست که شامل ارتشداران موبدان استريوشان و صنعتگران بودهاست اينها هر کدام در شهر جاي خود را داشتند).
اين بنا مربوط به سالهاي آغازين به قدرت رسيدن نادرشاه افشار ميباشد. عمليات ساخت کاخ در تمام طول پادشاهي ادامه داشته و حتي تا آخرين سالهاي حيات نادرشاه يعني سال ۱۱۶۰ هجري قمري در دست ساخت بودهاست. زيرا کتيبه ثلث بسيار زيباي «سوره نباء» که در قسمت دور تا دور فضاي گنبد نوشته شده به همين تاريخ اشاره دارد.
اين کاخ در وسط باغ بزرگي قرار دارد که شامل يک بنا در سه طبقهاست. ارتفاع آن در گذشته، حدود ۲۵ متر بودهاست اما در حال حاضر به علت خرابي طبقه سوم، ارتفاع آن بيش از ۲۰ متر نيست. طبقه اول آن ۸ ضلعي است که آن را روي چهار رديف پلکان به شکل هرم بر پا کردهاند. وروديهاي کاخ، در اضلاع هشتگانه قرار دارد که به سالن اصلي کاخ منتهي ميشود.
اين کاخ مجموعاً داراي ۱۲ اتاق است که داخل هراتاق نيز تزئيناتي از نقاشي و گچ بري ديده ميشود. تا چند دهه پيش در ميان اين تزئينات، تصاويري از شاهزادگان نادري نيز وجود داشت. در وسط اين بناي هشت ضلعي، برج استوانهاي مانند، در دو طبقه قرار دارد که محل اقامت شاه و خانواده اش بودهاست. زيبايي اين کاخ بيشتر در آرايش نماي خارجي کنگرهدار ساختمان است که در آن معماري معماري گورکاني - هندي به چشم ميخورد. داخل اتاقها با نقاشي و گچبري تزئين شدهاند. در وسط اين بنا از سطح پشت بام برجي مدور با ترکهاي شبيه نيم ستون معروف به خياري احداث شدهاست. موزه خراسان در کوهسنگي مشهد، با الگوبرداري از کاخ کلات طراحي شدهاست.